قسمت بیستم:یک روز در پرورشگاه

5.1K 884 157
                                    


یک هفته قبل از تماس پرورشگاه با نامجین:

هوسوک،جونگکوک به خواب رفته رو از بین ماشین های رنگی رنگی ای که دور خودش چیده بود؛بیرون کشید و توی تختش خوابوند،قطره اشکی از چشمهای غمگینش چکید،صدای یونگی رو شنید که صداش میکرد،خم شد و بوسه ای روی پیشونی سفید و بانمک پسرک گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد.

دلش برای یونگی هیونگ می سوخت،چون قرار بود سخت ترین کارو اون انجام بده؛قرار بود به دوقلوها خبر بده!

از راهرو گذشت و خودش رو به حیاط رسوند،از مدل بالاپایین پریدن و شیطنت دوقلوها معلوم بود یونگی هنوز نتونسته بهشون بگه،آهی کشید و خودش رو به نیمکت همیشگیشون رسوند و در جواب نگاه مردد و منتظر یونگی،پلکهاش رو روی هم گذاشت.

این بهترین کاری بود که از دستشون برمیومد،هیچ خانواده ای پنج تا بچه رو با هم قبول نمیکرد،حق هم داشتند،کار نشدنی ای بود و یه مشکل دیگه هم وجود داشت،سن یونگی و هوسوک!
خانواده ها معمولا بچه های کم سن و سال تر رو می خواستن،مثل جونگکوک!

آقای پارک گفته بود خونواده ی فوق العاده ای هستن و جونگکوک قراره خیلی خوشبخت و شاد زندگی کنه،گفته بود اگه نذارن کوک بره،وقتی بزرگ شه ازشون متنفر میشه که نذاشتن یه خونواده ی خوشحال و پولدار داشته باشه و بهترین مدرسه ها بره!

کوکی عاشق ماشین های اسباب بازی بود و اون خانواده ی جوون کلی براش ماشین آورده بودن
_همونایی که جونگکوک دورخودش چیده بود و باهاشون بازی میکرد_حتما هرچی که جونگکوک میخواست و براش فراهم میکردن!

صدای فریاد ناباور تهیونگ،هوسوک رو به زمان حال برگردوند و شنید که التماس میکرد:

_یونگی هیونگ!تو رو خدا!!تو رو خدا نذار کوکی رو ببرن!هیونگ...کوکیییی..

خواست به کمک یونگی بره و چیزی بگه که این بار تهیونگ به لباس اون چنگ زد:

_هوسوک هیونگ!خواهش میکنم تو یه چیزی بهشون بگو!نذار کوکی رو ببرن!کوکی برادرمونه!
کوکی...

و بغضش شکست،هوسوک درحالیکه اشک های خودش هم جاری شده بودن تهیونگ رو بغل گرفت و تلاش کرد براش توضیح بده:

+کوکی برادرمونه ته!تا ابد هم برادرمون میمونه!
چون برادرمونه،چون عاشقشیم باید بذاریم بره،
جونگکوک میتونه پدر و مادر داشته باشه،خونواده داشته باشه!

این بار صدای لرزون جیمین شنیده شد که اعتراض کرد:

×الانم خونواده داره!ما خونوادشیم!

یونگی در حالیکه به آرومی اشک های جیمین رو پاک میکرد،جواب داد:

^یه خونواده که بتونن هر چی میخواد براش فراهم کنن چیمی!

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now