قسمت بیست و یکم:تنها در کلاس

4.9K 890 204
                                    

جیمین،با چهره ی درهم،درحالیکه شکمش رو محکم گرفته ، از درد به خودش می پیچید و زیر چشمی ری اکشن های جین رو زیر نظر گرفته بود؛
بریده بریده نالید:

_آخ خدا دلم..واییییی..آییییی دلممم..

جین کلافه چشمهاشو چرخوند و اعلام موضع کرد:

+جیمینا!اصلا دروغگوی خوبی نیستی!و هیچ راهی نیس که مدرسه نری..تمام!بس کن این شلوغ بازیا رو!

جیمین،اخم هاش رو درهم کشید،اصلا خوشش نمیومد که باباجین انقد باهوش بود،تصمیم گرفت با خواهش و التماس دل جین رو بدست بیاره:

_بابا جینیییی!خواهششششش میکنممم!خواهششش!میخوام مراقب تهکوک باشمممم!
تو رو خدااااا..

+عزیزم منو باباجون مراقبشونیم،شما باید بری مدرسه.

و کمکش کرد شلوار راحتیش رو با شلوار مدرسه عوض کنه.

جیمین در حالیکه پای راستش رو توو پاچه شلوار فرو میکرد:

_مگه شما سرکار نمیرین؟

+نه عزیزم؛مرخصی گرفتیم که مراقبشون باشیم..

جیمین،دست از بستن دکمه شلوارش برداشت و متعجب پرسید:

_پس چرا شما میتونین سرکار نرین و مراقب تهکوک باشین ولی من نمیتونم مدرسه نرممم؟؟

+چون شما باید درسها رو خوبه خوب یادبگیری تا بعدا بتونی به تهیونگ یاد بدی.باشه پسرم؟؟

جیمین آهی کشید و کت مدرسه ش رو از دست جین گرفت و پوشید و در همون حال توضیح داد:

_بهرحال من همیشه دو برابر بقیه بچه ها گوش میدم تا بعدا به تهیونگ درس بدم،اون هیچ وقت سر کلاس گوش نمیده که!همش شیطونی میکنه.

جین با لبخند موهاش رو مرتب کرد و تشویقش کرد:

+بخاطر همینه که تو بهترین قل دنیایی!

از بازیگوشی های تهیونگ و عدم تمرکزش سر کلاس بی اطلاع نبود؛هفته ی گذشته با مشاور مدرسه صحبت کرده بود و متوجه شده بود تهیونگ هر ده دقیقه از نشستن خسته میشه و شروع میکنه بدون اجازه توو کلاس قدم زدن و از اینور به اونور رفتن و با بچه ها صحبت کردن و معلم رو به ستوه آوردن!

با مشورت کادر مدرسه برای هفته ی آینده از یک متخصص اعصاب و روان نوبت گرفته بود،چون تشخیص معلم و مشاور مدرسه این بود که احتمال قوی تهیونگ بیش فعاله و همین باعث ناآرومی ها و عدم تمرکزش میشه.

جین مشغول جا دادن خوراکی ها توو کوله پشتی  شد و جیمین توو این فرصت از نردبون تخت دو طبقه شون بالا رفت تا اوضاع تهیونگ رو چک کنه.

یقه ی لباسش کمی خیس بود و این نشونه ی تبش بود،جیمین موهای خیس از عرقش رو از پیشونی  کنار زد و قربون صدقه ی چهره ی اخم آلود و پوست لطیفش رفت که کم کم داشت با هاله های صورتی ریزی پر میشد که تا چند ساعت آینده تبدیل به تاول های دردناکی می شدن.

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now