قسمت بیست و دوم:انتقام

5K 896 310
                                    

نامجون،جین رو بیشتر توی آغوشش فشرد و درحالیکه موهای همسرش رو با سرانگشت نوازش می کرد،متعجب گفت:

_موهای سفید شقیقه ت داره بیشتر میشه جین!

جین،گونه ش رو به گردن پسر کوچکتر مالید و غر زد:

+بذار بخوابممم!

_بد خوابیدی دیشب؟

+اوهوم!و محض اطلاعت برای پنج شنبه که روز تعطیلته برات وقت دکتر گرفتم!

_برای من؟؟چرا؟؟

+چرا؟!محض رضای خدا جوووننن!بابابزرگ من توو 120سالگی اینطور که تو خر و پف میکنی،خر و پف نمیکرد!

_شاید دلیلش این بوده که پدربزرگ مرحومت کلا 70سال عمر کرد و اصلا ب 120سالگی نرسید که بخواد اینطوری خر و پف کنه یا نه!

جین،مجبور شد بیشتر توضیح بده:

+ممکنه یه مشکل جدی باشه!دور از جونت، دور از جونت!ولی خب ضرر که نداره،یه چکاپ بشی!
هوم؟

و بوسه ای روی گردن نامجون گذاشت.حتی چشم بسته هم میتونست لبخند خبیث شکل گرفته روی صورت نامجون رو موقع گفتن این جمله ببینه:

_شرط داره!

+فکرشم نکن جون!بچه ها خونه ن!

_اون دو تا وروجک تا لنگ ظهر خوابن عزیزممم!

و بوسه هاش رو از گردن کشیده ی جین شروع کرد و پایین و پایین تر رفت.

که صدای قان قان و کشیده شدن چیزی روی زمین متوقفش کرد!

هر دو با عجله از هم فاصله گرفتن که بعد از کمی مکث که نشون دهنده ی تلاش کسی برای باز کردن در بود،در نهایت در باز شد و جونگکوک با دونه های قرمز روی صورتش که رو به بهبودی میرفت و هزار برابر بامزه ترش کرده بود؛چشمای درشتش که برق می زدن و لبخند خرگوشیش، بازوهاش رو باز کرد و به سمت تخت دوید:

^^بابااااا

نامجون،محکم پسرک رو توو آغوش گرفت و با همون ریتم غر زد:

_ مزاحم کوچولووووو!

جین،ضربه ی ملایمی به کمرش کوبید و گونه ی کوک رو بوسید:

+صبح بخیر وروجک!

............................................

دو پسر با هیکل درشتشون دست های یونگی رو،
علی رغم مقاومت و تلاشش برای هل دادنشون،
محکم گرفته بودن و جلوی سردسته شون نگهش داشته بودن،پسر گنده بک دستش رو قفل چونه ی یونگ کرد تا سرش رو بالا بیاره و با تمسخر گفت:

_میدونی چیه پسرکوچولو!از مدل چشمات خوشم نمیاد.

چند ضربه ی متوالی ولی ملایم به گونه ش کوبید و ادامه داد:

_یعنی کلا از قیافه ت خوشم نمیادا ولی جوری که نگاه میکنی خیلی داستانه!!نکنه فک کردی گهی هستی کوچولو؟!

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now