** یادآوری: پارت های اکسترا روایت بزرگسالی پسرا هستند.
جونگکوک گونهی لطیف دختر بچه رو با ذوق زائدالوصفی نوازش میکرد و قربون صدقهی حجم کوچک و پرستیدنی که در آغوش گرفته بود، میرفت:
- آخه عمو قربونِ شما بره که انقد با مزه ای.
دختر بچه خندید و جونگکوک بیشتر ذوق کرد. دهن باز کرد تا ادامه بده که همسرِ یونگی نزدیکشون شد. پسر بلافاصله جملاتش رو تغییر داد:
- زندگیِ دایی، وروجکِ دایی.
جونگهی ضربه ای به ساق پای برادر بزرگترش زد و اینطوری ازش خواست کمی کنارتر بشینه و روی مبل دو نفره براش جا باز کنه. در همون حال، به حرف اومد:
- زحمت نکش اوپا. حتی همون روزِ اول، توی بیمارستان هم بخاطر عمو شدن، ذوق کردی! نه دایی شدن.
جونگکوک با شیطنت شونه بالا انداخت و سعی نکرد از خودش دفاع کنه. پس فقط به گفتنِ جملهی معروفش اکتفا کرد:
- بخاطر همین چیزها بود که گفتم من با این ازدواج مخالفم ولی کو گوشِ شنوا؟!
هوسوک با سینی ای از کاسه های بستنی وارد سالن شد. سینی رو روی میز قرار داد و درحالیکه میخندید، خودش رو روی مبل پرت کرد:
- وای آره! هزار بار گفتی!
لبهاش رو آویزون کرد و ادای لوس ترین حالت کوک رو درآورد:
- من با این رابطه مخالفم! یکسال بعد، من با این ازدواج مخالفم! میدونی رمز موفقیت رابطه و بعد هم ازدواجشون چیه؟ که هیچوقت اهمیتی به نظر تو نمیدن.
جیمین که تازه از تمرین تئاتر برگشته بود، درحالیکه موهاش رو با نمِ دست های شسته شدهش عقب می روند، به بحث پیوست:
- حداقل دلایلِ جونگکوک یکم با عقل جور در می اومدند. من مخالفت تهیونگ با دِیتِ جدید کوک رو اصلا نمیفهمم!
جونگکوک به چهرهی ظریف نارا لبخند غمگینی زد و از تهیونگ دفاع کرد:
- فقط چون این دفعه قضیه جدیتره، هیونگ حساس شده.
یونگی پرسید:
- واقعا به مهاجرت فکر میکنید؟
مکنه نفسش رو با حسرت بیرون داد و سر در گم جواب داد:
- نه، نمیدونم، شاید بعدا. الان نمیتونم به زندگی بدونِ شما فکر کنم.جونگهی قاشق بستنی رو توی ظرف برگردوند و پرسید:
- تو کسی بودی که بخاطر جدا شدن هوسوک کلی هیاهو راه انداخت یا حتی بخاطر ازدواج ما. چطوریه که حالا به مهاجرت فکر میکنی؟
جین که تازه مکالمهی تلفنی با همسرش رو خاتمه داده بود، به جمعشون اضافه شد. کنارِ هوسوک روی مبل جا گرفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/206689767-288-k83455.jpg)
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...