قسمت دوازدهم:چالش تربیتی1:خشم1

5.7K 945 179
                                    

نامجون،گزارش سرکارگر خط تولید رو بررسی کرد و آه کشید..راندمان واقعی خط تولید،ابدا نزدیک به حدود راندمان محاسبه شده پیش از راه اندازی خط نبود..حجم کالای در جریان ساخت بالا بود و بر خلاف محاسبات،علیرغم اضافه شدن ماشین آلات جدید،گلوگاه های قبلی،همچنان وجود داشتن!و این یعنی دردسر جدید،اضافه کاری،بررسی مجدد تمام محاسبات قبلی بعلاوه ی بررسی دقیق تر خط تولید فعلی،ارزیابی مجدد عملکرد نیروی انسانی و کلی دنگ و فنگ دیگه..

چه نقشه ها که برای بعد از به سرانجام رسیدن این طرح نکشیده بود..توو فکر برنامه ریزی اولین سفر خانوادگیشون بود، اولین سفر بعد از 7نفره شدن خانواده شون!

و حالا تموم اون نقشه ها رو،نقش بر آب می دید..

توو همین فکرها بود که گوشیش زنگ خورد،مدرسه!

و خب این یعنی یه دردسر دیگه!چرا بدبختی ها همیشه باهم سر آدم نازل میشن!؟

تماس رو وصل کرد و توی دلش آرزو کرد مشکل جدی ای نباشه..

_بله؟

+آقای کیم؟از دبستان...تماس می گیرم..

_بله..خوب هستین؟وقتتون بخیر..

و چشماشو بست و به صندلی تکیه داد تا گردنش در وضعیت راحت تری قرار بگیره..

_ممنونم آقای کیم..وقت شما هم بخیر..یه مسئله ای پیش اومده..

نامجون آهی کشید و پرسید:

+حدس می زدم..چه مسئله ای؟

_در رابطه با دو قلوها..

+دعوا کردن؟

_نه دقیقا..ولی یه کوچولو آسیب دیدن توی بازی..
بهتر دیدیم که برگردن منزل و استراحت کنن..

با نگرانی پرسید:

+حالشون خوبه؟

_بله..خیالتون راحت..

+میتونم باهاشون صحبت کنم الان؟

_بله..اتفاقا الان اینجان..

و چند لحظه بعد صدای گرفته ی جیمین توی گوشی پیچید:

+سلام بابایی..

نامجون که با شنیدن صدای جیمین نگران تر شده بود،با عجله پرسید:

_چی شده بابایی؟گریه کردی؟

جیمین به زحمت سعی کرد،خودشو کنترل کنه و دوباره زیر گریه نزنه..

+نه بابایی..گریه نکردم..موقع فوتبال زمین خوردم..

دروغ گفت..هم در مورد گریه نکردن و هم زمین خوردن..نمی خواست اعصاب پدرش رو بیشتر بهم بریزه..

_باشه بابایی..من تا نیم ساعت دیگه میام اونجا..
خب؟

+باشه بابا..نگران نباش..آروم رانندگی کن..

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora