قسمت چهارم:اولین روز در خانه

7K 1.1K 155
                                    

جین:

صدای ساعت،خوابمو مختل میکنه..به سختی غلتی میزنم و چشمامو باز میکنم..هوا هنوز تاریکه!اشتباه ساعت گذاشتم؟؟نصفه شبه که!ساعتو خاموش میکنم و میغلتم سمت نامجون..
_چی شده؟؟
+هیچی عزیزم..بخواب..
و خودمو توی آغوشش بیشتر جا میکنم و چشمامو میبندم..
_بچه ها؟
+چییییییی؟؟
و دوتایی یهو عین برق گرفته ها میشینیم رو تخت!
_مدرسهههه!!!

پتو رو شوت میکنیم کنار واز اتاق میدوییم بیرون..

_گوش کن جون..من صبحونه آماده میکنم..تو یونیفرم هاشونو اتو کن..

+اتووووو؟من؟؟؟؟نمیتونم!!!

_خیلی خب..پس تو صبونه آماده کن من اتو میکنم..

+باشه..قبوله..

مطمئن نیستم صبحونه آماده کردن نامجون خوب پیش بره ولی چاره ای ندارم..نامجون و اتو هم ترکیب جالبی نیست!!

میرم سراغ یونیفرمها که دیشب از چمدون بچه ها درآورده بودم و گذاشته بودم رو میز اتو..

از پیرهن آبی یونگی شروع میکنم..بعد کتش..و بعد شلوارش!به همین ترتیب یونیفرم هوسوک و دوقلو ها..

بعد از شونصد ساعت،بالاخره کمرو صاف میکنم و درجه اتو رو میچرخونمو خاموشش میکنم..

_وای خدا!نصف شدم..ساعت چند شد؟؟چیییییی؟
شیشهههههه!!

میز چیده شده آشپزخونه باعث میشه نفس راحتی بکشم..خدا رو شکر!!ظاهرا نامجون از پسش براومده..و درگیر گرم کردن شیره..

+جون..همه چی روبراهه؟؟

_آره..فقط شیر مونده..

+مرسی عزیزم..برم بچه ها رو بیدار کنم پس؟؟

_آره عزیزم..ممنون..

+مرسی از تو..

و براش یه بوس هوایی میفرستمو میرم سمت اتاق خوابها..
اول از همه هیونگها..یونگی و هوسوک..

دکور اتاقو آبی روشن انتخاب کردیم..در واقع هوسوک انتخاب کرد و یونگی مخالفتی نداش.. در حقیقت،نظر خاصی نداشت!

تخت دو طبقه با روتختی های آبی تیره..یه میز تحریر که دو طرفش دو تا صندلی قرار گرفته..
کمد لباسها..چند دست لباس به سلیقه منو جون،
چون نتونستیم اجازه بچه ها رو از پرورشگاه بگیریم برای بیرون رفتن!برای رنگ دیوار و رو تختی ها و...هم مجبور شدیم کاتالوگها رو ببریم پیش بچه ها تا انتخاب کنن..

_یونگیا..یونی یونی..هوسوکا...سوکاسوکا...

هوسوک با موهای بهم ریخته و چشمای بسته روی تختش میشینه..طبقه دوم تخت..به قیافه خوابالوش لبخند پدرانه ای میپاشم..

_صبح بخیر پسرم!

+سلام..صبح بخیر..

به ساعت اتاق نگاهی میندازم:

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now