قسمت سی و دوم:هیونگ پارت

3.9K 776 258
                                    

های اوری وان😍
نیمه ی اول این پارت،فلش بک به روزی هست که نامجون و یونگی برای اولین بار درباره مسائل جنسی صحبت کردن!اولش قصد نداشتم بنویسم چون فقط در این حد میدونستم که خونواده باید این مسائل رو به بچه ها یاد بده ولی اینکه دقیقا چقدر و چجوری،ایده ای نداشتم،ولی شما گفتین که کنجکاوین که چه حرفایی رد و بدل شده و من تصمیم گرفتم تحقیق کنم و این پارت حاصلشه..پس نسبتا پارت مستندیه و از نظر بار تربیتی ش روش کار شده😆

.................................
^فلش بک^

نامجون،درحالیکه یکی از بستنی ها رو به دست یونگی می داد،کنارش روی نیمکت پارک نشست و سر حرف رو باز کرد:

+یونگ!عام..تا حالا به این فکر کردی که چرا بعضیا یک پدر و یک مادر دارن و بعضیا مثل شما دو تا پدر؟!

یونگی،درحالیکه لیسی به بستنیش می زد انگار که مسئله خیلی ساده ای رو توضیح بده،جواب داد:

^بهش میگن گرایش!بعضیا با جنس مخالفشون ازدواج میکنن و بعضیا با جنس موافق.. اینو میدونم!

نامجون آب دهنشو قورت داد و با زبون لبش رو تر کرد:

+دقیقا!و چرا آدم ها ازدواج می کنن؟

یونگی،نگاهی به نامجون انداخت و با مکث جواب داد:

^چون میخوان تا آخر عمر با هم زندگی کنن؟

+دقیقا!

و سعی کرد بقیه سوالاتی که آماده کرده بودن رو به یاد بیاره که یونگی سکوت رو شکست:

^می خوای در مورد هدیه سالگردتون بپرسی بابا؟!

نامجون،شوکه، لپهاش رو باد کرد و چندباری دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی در نهایت ابرو بالا انداخت:

+دقیقا!

یونگی،لیس دیگه ای به بستنیش زد و جواب داد:

^یه چیزایی میدونم!

نامجون،سری تکون داد ، بیخیال بیاد آوردن شد و کاغذش رو از جیب بیرون آورد:

+خب فکر کنم باید مرد و مردونه حرف بزنیم و مطمئن شیم اطلاعاتت درسته یونگ!

یونگی،نامحسوس به چهره ی متمرکز پدرش و گوش های کمی سرخش نگاه کرد و پرسید:

_لازمه واقعا؟

نامجون،نگاهش رو از کاغذ که شامل یادداشت های کوتاهی درمورد موضوعاتی بود که باید مطرح میشد،گرفت و لبخند زد:

+لازمه واقعا.خب بذار از اینجا شروع کنیم.تو میدونی خونواده ها چجوری بچه دار میشن؟

یونگی به زحمت جلوی خنده ش رو گرفت:

_بابا!شاید باورت نشه ولی من چندماه دیگه یازده سالم میشه!!

نامجون"اوهوم"ی گفت و پرسید:

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now