جونگکوک که حوصله ش سررفته بود،با حرص ماشینش رو گوشه ای پرت کرد و جیغ زد:
_هیونگاااااام..
و پاهاشو به زمین کوبید..
جین که دیگه کم کم داشت عصبانی میشد،غرغرای کوک رو نادیده گرفت و به کارش ادامه داد..
توی دوساعت گذشته،این سناریو هر ده دقیقه یه بار تکرار شده بود..جونگکوک یاد برادراش میفتاد و جین سعی میکرد با یه اسباب بازی جدید حواسش رو پرت کنه ولی بعد ده دیقه دوباره یادش میفتاد و شروع میکرد به بهونه گیری..قضیه این بود که پسرا امروز رفته بودن اردو و شب برمیگشتن..
جونگکوک که از نادیده گرفته شدن خوشش نیومده بود بلندتر جیغ زد و جین ،کلافه،لپتاپشو بست و روبه روی جونگکوک نشست..
_بابایی..گفتم که..امروز یکم دیرتر میان..یکم دیگه تحمل کنی اومدن..
جونگکوک نگاه اشک آلودشو به جین داد و در حالیکه خودشو توو بغل جین مینداخت،غر زد:
+ولی من دلم بلاشون تنگ شده..بدون ته هیونگ ماشین بازی حال نمیده و به سختی پاشو به ماشین رسوند و لگدی بهش زد..و ادامه داد:
+بدون چیمی هیونگم،علوسک بازی خوش نمیگذره..
و به بانی ای که گوشه اتاق پرتش کرده بود،چشم غره رفت..
جین که خنده ش گرفته بود،موهاشو نوازش کرد و مکنه به عروسک دیگه ای اشاره کرد و ادامه داد:
+تازشم این هیولای زشت داشت منو میخورد ولی یونی هیونگم نبود که نجاتم بده..
و زد زیر گریه..
جین سعی کرد با بوسیدن و نوازش کردن آرومش کنه و تا حدودی موفق هم شد ولی جمله ی بعدی کوک باعث شد وا بره:
+هوبی هیونگمم نیست که وقتی گلیه میکنم بگلم کنه و برام گصه بگه تا یادم بره..
_بابایی برات قصه بگه تا یادت بره؟
جونگکوک خودشو بیشتر به جین فشرد،اونقدر که آب بینی ش،تیشرت جین رو خیس کرد و جواب داد:
_اوهوم..
جین،کمی جونگکوک رو توو بغلش جابجا کرد و بلند شد و به سمت اتاق راه افتاد که جونگکوک بازم جیغش به هوا رفت..
+نهههه..نهههه..
جین با گیجی به کوک نگاه کرد و نالید:
_چی نه کوکی؟
جونگکوک که از لحن خسته ی جین ناراحت شده بود،لبهاشو آویزون کردم و آرومتر از حالت عادی جواب داد:
+نریم اتاق..اگه هیونگام بیان چی؟
جین،متعجب ابروهاشو بالا انداخت:
_خب بعدش میان دنبالت توو اتاق و تو رو میبینن دیگه..
+نههه..نمیخام..میخوام اونجا باشیم که هیونگام زود منو ببینن..
و به همونجایی که قبلا نشسته بود،اشاره کرد!
جین لبخندی زد و تازه فهمید جونگکوکی که یه جا بند نمیشه،چرا از ظهر تا حالا اونجا نشسته..
_باشه داداش کوچولوی نگران..
و جونگکوک رو به همونجایی که بود برگردوند و شروع کرد به قصه گفتن..
_یکی بود،یکی نبود
جونگکوک آهی کشید:
+مث من که تهنام..نهههه..تهنا نباشه باباییی..یکی بگو که هیونگا هم باشن..
جین که هم دلش برای آه سوزناک جونگکوک سوخته بود و هم خنده ش گرفته بود،جمله ش رو اصلاح کرد:
_یکی بود و هیونگاشم پیشش بودن که داستان ما شروع شد..
جونگکوک با رضایت سری تکون داد و سرشو روی شونه ی جین گذاشت و چشمای خسته ش رو بست.
جین،جونگکوک تازه از خواب بیدارشده رو که وقتی دید هنوزم هیونگاش نیومدن،شروع به گریه و بهونه گیری کرده بود رو،روی اپن نشوند و شماره ی نامجون رو گرفت و روی اسپیکر گذاشت..
_ببین بابا نامجون رفته دنبالشون..
×بله عزیزم؟
_سلام جونا..بچه ها رو برداشتی؟
×آره عزیزم..توو پارکینگیم..
جین نگاهی به جونگکوک که گریه ش بند اومده بود ولی هنوز هق هق میکرد انداخت و گفت:
_میشه گوشیو بدی یکی از بچه ها؟
و دو ثانیه بعد پیچیدن صدای یونگی توی گوشی مصادف شد با زیر گریه زدن دوباره ی مکنه..
یونگی:
^سلام بابا..جین،گوشیو به جونگکوک داد تا صحبت کنه..
جونگکوک گوشیو گرفت و با هق هق شروع کرد:
+یونی هیونگ..تو کجایی؟؟؟چرا نمیای پیش کوکی؟؟
یونگی با دستپاچگی جواب داد:
^داریم میایم کوکی!چرا گریه میکنی؟
جونگکوک هقی زد،آب بینیشو بالا کشید و پرسید:
+قول میدی؟
^آره پسر خوب..تا تو درو باز کنی ما اومدیم..گریه نکنیا دیگه..
جونگکوک چشمی گفت و درحالیکه گوشیو به جین میداد، سعی کرد از روی اپن پایین بیاد..
جین هینی کشید و سریع گرفتش،که جونگکوک توی بغلش شروع کرد به دست و ما زدن و جیغ کشیدن..
جین سرسری گوشیو قطع کرد و جونگکوکو زمین گذاشت..
که هنوز پاش به زمین نرسیده،سمت در دوید،به سختی روی پنجه ی پاش ایستاد و دستشو به سمت دستگیره ی در بالا کشید،ولی دستش نرسید و شروع کرد به بالا پریدن و بالاخره بعد از چند پرش ناموفق،دستش به دستگیره رسید و پایین کشیدش..باز شدن در آپارتمان مصادف شد با باز شدن در آسانسور و بیرون اومدن دوقلوهای خوابالود و خسته از اون..
جونگکوک جیغی کشید و به سمتشون دوید و دوقلوها هم که با دیدنش خواب از سرشون پریده بود،به سمتش دویدن و محکم بغلش کردن..
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
هایییییی بکس😍
تقدیم به شما💜
امیدوارم این چپترو دوست داشته باشین❤
فقط یه نکته راجب حرف زدن کوک بگم..
کوکی بعضی حروفو توو بعضی کلمات اشتباه میگه..
یعنی اینطور نیست که همیشه به (ر)بگه(ل)..
ولی مثلا کلمه گریه..تلفظ ر بعد از گ براش سخته و میگه(گلیه)..
خواستم توضیح بدم ک این تفاوتها، سوتی نیست و مدل حرف زدنشه..
![](https://img.wattpad.com/cover/206689767-288-k83455.jpg)
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...