قسمت دهم:چشم به راه

5.7K 951 60
                                    

جونگکوک که حوصله ش سررفته بود،با حرص ماشینش رو گوشه ای پرت کرد و جیغ زد:

_هیونگاااااام..

و پاهاشو به زمین کوبید..

جین که دیگه کم کم داشت عصبانی میشد،غرغرای کوک رو نادیده گرفت و به کارش ادامه داد..
توی دوساعت گذشته،این سناریو هر ده دقیقه یه بار تکرار شده بود..جونگکوک یاد برادراش میفتاد و جین سعی میکرد با یه اسباب بازی جدید حواسش رو پرت کنه ولی بعد ده دیقه دوباره یادش میفتاد و شروع میکرد به بهونه گیری..

قضیه این بود که پسرا امروز رفته بودن اردو و شب برمیگشتن..

جونگکوک که از نادیده گرفته شدن خوشش نیومده بود بلندتر جیغ زد و جین ،کلافه،لپتاپشو بست و روبه روی جونگکوک نشست..

_بابایی..گفتم که..امروز یکم دیرتر میان..یکم دیگه تحمل کنی اومدن..

جونگکوک نگاه اشک آلودشو به جین داد و در حالیکه خودشو توو بغل جین مینداخت،غر زد:

+ولی من دلم بلاشون تنگ شده..بدون ته هیونگ ماشین بازی حال نمیده و به سختی پاشو به ماشین رسوند و لگدی بهش زد..و ادامه داد:

+بدون چیمی هیونگم،علوسک بازی خوش نمیگذره..

و به بانی ای که گوشه اتاق پرتش کرده بود،چشم غره رفت..

جین که خنده ش گرفته بود،موهاشو نوازش کرد و مکنه به عروسک دیگه ای اشاره کرد و ادامه داد:

+تازشم این هیولای زشت داشت منو میخورد ولی یونی هیونگم نبود که نجاتم بده..

و زد زیر گریه..

جین سعی کرد با بوسیدن و نوازش کردن آرومش کنه و تا حدودی موفق هم شد ولی جمله ی بعدی کوک باعث شد وا بره:

+هوبی هیونگمم نیست که وقتی گلیه میکنم بگلم کنه و برام گصه بگه تا یادم بره..

_بابایی برات قصه بگه تا یادت بره؟

جونگکوک خودشو بیشتر به جین فشرد،اونقدر که آب بینی ش،تیشرت جین رو خیس کرد و جواب داد:

_اوهوم..

جین،کمی جونگکوک رو توو بغلش جابجا کرد و بلند شد و به سمت اتاق راه افتاد که جونگکوک بازم جیغش به هوا رفت..

+نهههه..نهههه..

جین با گیجی به کوک نگاه کرد و نالید:

_چی نه کوکی؟

جونگکوک که از لحن خسته ی جین ناراحت شده بود،لبهاشو آویزون کردم و آرومتر از حالت عادی جواب داد:

+نریم اتاق..اگه هیونگام بیان چی؟

جین،متعجب ابروهاشو بالا انداخت:

_خب بعدش میان دنبالت توو اتاق و تو رو میبینن دیگه..

+نههه..نمیخام..میخوام اونجا باشیم که هیونگام زود منو ببینن..

و به همونجایی که قبلا نشسته بود،اشاره کرد!

جین لبخندی زد و تازه فهمید جونگکوکی که یه جا بند نمیشه،چرا از ظهر تا حالا اونجا نشسته..

_باشه داداش کوچولوی نگران..

و جونگکوک رو به همونجایی که بود برگردوند و شروع کرد به قصه گفتن..

_یکی بود،یکی نبود

جونگکوک آهی کشید:

+مث من که تهنام..نهههه..تهنا نباشه باباییی..یکی بگو که هیونگا هم باشن..

جین که هم دلش برای آه سوزناک جونگکوک سوخته بود و هم خنده ش گرفته بود،جمله ش رو اصلاح کرد:

_یکی بود و هیونگاشم پیشش بودن که داستان ما شروع شد..

جونگکوک با رضایت سری تکون داد و سرشو روی شونه ی جین گذاشت و چشمای خسته ش رو بست.

جین،جونگکوک تازه از خواب بیدارشده رو که وقتی دید هنوزم هیونگاش نیومدن،شروع به گریه و بهونه گیری کرده بود رو،روی اپن نشوند و شماره ی نامجون رو گرفت و روی اسپیکر گذاشت..

_ببین بابا نامجون رفته دنبالشون..

×بله عزیزم؟

_سلام جونا..بچه ها رو برداشتی؟

×آره عزیزم..توو پارکینگیم..

جین نگاهی به جونگکوک که گریه ش بند اومده بود ولی هنوز هق هق میکرد انداخت و گفت:

_میشه گوشیو بدی یکی از بچه ها؟

و دو ثانیه بعد پیچیدن صدای یونگی توی گوشی مصادف شد با زیر گریه زدن دوباره ی مکنه..

یونگی:
^سلام بابا..

جین،گوشیو به جونگکوک داد تا صحبت کنه..

جونگکوک گوشیو گرفت و با هق هق شروع کرد:

+یونی هیونگ..تو کجایی؟؟؟چرا نمیای پیش کوکی؟؟

یونگی با دستپاچگی جواب داد:

^داریم میایم کوکی!چرا گریه میکنی؟

جونگکوک هقی زد،آب بینیشو بالا کشید و پرسید:

+قول میدی؟

^آره پسر خوب..تا تو درو باز کنی ما اومدیم..گریه نکنیا دیگه..

جونگکوک چشمی گفت و درحالیکه گوشیو به جین میداد، سعی کرد از روی اپن پایین بیاد..

جین هینی کشید و سریع گرفتش،که جونگکوک توی بغلش شروع کرد به دست و ما زدن و جیغ کشیدن..

جین سرسری گوشیو قطع کرد و جونگکوکو زمین گذاشت..

که هنوز پاش به زمین نرسیده،سمت در دوید،به سختی روی پنجه ی پاش ایستاد و دستشو به سمت دستگیره ی در بالا کشید،ولی دستش نرسید و شروع کرد به بالا پریدن و بالاخره بعد از چند پرش ناموفق،دستش به دستگیره رسید و پایین کشیدش..باز شدن در آپارتمان مصادف شد با باز شدن در آسانسور و بیرون اومدن دوقلوهای خوابالود و خسته از اون..
جونگکوک جیغی کشید و به سمتشون دوید و دوقلوها هم که با دیدنش خواب از سرشون پریده بود،به سمتش دویدن و محکم بغلش کردن..
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
هایییییی بکس😍
تقدیم به شما💜
امیدوارم این چپترو دوست داشته باشین❤
فقط یه نکته راجب حرف زدن کوک بگم..
کوکی بعضی حروفو توو بعضی کلمات اشتباه میگه..
یعنی اینطور نیست که همیشه به (ر)بگه(ل)..
ولی مثلا کلمه گریه..تلفظ ر بعد از گ براش سخته و میگه(گلیه)..
خواستم توضیح بدم ک این تفاوتها، سوتی نیست و مدل حرف زدنشه..

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now