part11: park jimin

2.4K 440 21
                                    

موهای نقره ایش که رنگشون تقریبا رفته بود و رو به بلوند میرفت توی باد کم قدرت سردی که میومد تکون میخورد. گونه هاش دوباره به خاطر سوز هوا کمی قرمز تر شده بود.
همیشه یادش میرفت که برای خودش شالگردنی برداره ، ولی این دفعه واقعا به ذهن شلوغش برای فراموشکاری های ریز و درشتش حق میداد.
حس افتضاحی در طول هفته کل وجودش رو فرا گرفته بود و این که کسی مثل هرزه ها اون و برای میل جنسیش درخواست کرده بود و اونم چاره ای جز قبول کردن نداشت.
بعد از شب ها با چشم باز به سقف خونه ی قدیمیش زل زد و نفس های داغ و تبدار سئوجون روی پوست گردنش حس میکرد. توی وضعیت بدی قرار داشت و امیدوار بود که بتونه توی این مدت زمان کم راهی به غیر از پیشنهاد مین یونگی پیدا کنه...
ولی انگار هیچ راه دیگه ای جز این وجود نداشت ، حال سئوجون روز به روز بدتر میشد و دارو ها دیگه جوابگوی تب بالا ، سرفه های خشک و صدای خس خس سینه ی اون نوزادی که حتی سه ماهش هم کامل نشده بود، نبود.
دستش رو روی دستگیره ی در شیشه ای اون کافه گذاشت ، آب دهنش رو قورت داد. این چند روز فکر کردن به اسم اون مرد دلش رو میلرزوند چه برسه به الان که با پای خودش داشت توی دامی که اون براش پهن کرده بود مینشست ، مین یونگی!
از توی شیشه های اون کافه مرد رو نگاه کرد که عینک طبی ای زده بود و با اخم دقیقی توی لپ تاپش رو نگاه میکرد و تایپ میکرد، موهاش رو بالا داده بود و حالا اندر کاتش خیلی بهتر مشخص میشد. شونه های پهنش توی اون بلیز طوسی رنگ خیلی پهن و قوی به نظر میرسیدن ، از قدرتی که مرد میتونست در برابر هیکل نحیف اون داشته باشه ترسید و لبش رو گاز گرفت.
سرش رو تکون داد و سعی کرد به این فکر نکنه که ممکنه چقدر زیر اون مرد درد بکشه ، این افکار حس کثیف بودن رو بهش میداد.
همه ی اینا برای سئوجون بود ، فقط برای جیگر گوشه اش که الان توی خونه ی دوستش داشت با مریضیش دست و پنجه نرم میکرد.
در شیشه ای رو هل داد و وارد شد ، حجمی از هوای گرم به گونه های سردش خورد ولی به هیچ وجه حالش رو بهتر نکرد. با قدم هایی که سعی میکرد زیاد جلب توجه نکنه سمت میز اون مرد رفت و روی صندلی رو به روی اون نشست.
یونگی بلافاصله بعد از نشستن اون پسر سرش رو بالا آورد و با دیدن اون نیشخندی زد.
یونگی : ببین کی اینجاس! دیگه میخواستم برم!
جیمین: بچه م دوباره حالش بد شد ، اما به هرحال تو منتظرم نبودی.
در جواب اون فقط نیشخندی زد اتفاقا اون خیلی منتظرش بود، میدونست که میاد! ممکنه دیر کنه ولی اون توله اش توی زندگیش ارزشمند ترین جایگاه و داشت. منوی کافه رو سمتش هل داد.
یونگی: انتخاب کن! حرفای خوبی میتونه بینمون رد بدل شه ،ممکنه دلت یکمی قهوه یا نوشیدنی گرم بخواد.
بی توجه به اون تیکه کاغذ و نگاه ها و حرف های رو مخ یونگی ،  بند کیف رد دوشی ش رو توی دستش فشرد.
جیمین : بهم گفتی بیام تا بهت جواب بدم اونم به خاطر پسرم! نه چیز دیگه ای این یه قرار نیست!
نگاهش رو توی صورت اون پدر کوچولو که مدام نگاهش رو ازش میگرفت چرخوند، پوزخندی زد اون پسر از نزدیک خیلی جالب تر به نظر میرسید و اصرارش برای اینکه فقط برای پسرش اینجاست.
عینکش رو در آورد و روی میز گذاشت. کف دست هاش رو بهم مالید و از اینکه هر حرکتش باعث میشه اون پسر توی خودش جمع بشه لذت میبرد ، انگاری که جیمین فکر میکرد اون همینجا قراره به فاکش بده و قضیه رو تموم کنه.
ولی یونگی کارای شلخته و بی اصول رو دوست نداشت اون واسه اینکه چی کار کنه تا اشک اون پسر رو توی تخت خونه اش ببینه برنامه داشت. این تصور باعث میشد هیجان رو زیر پوستش حس کنه ، مثل اینکه این عصرونه ی بعد از کار خیلی وعده ی خاصیه!
یونگی : خب تو کجا دوست داری انجامش بدی؟ کینک خاصی داری؟
برگه و خودکاری رو از توی کیفش در آورد و جلوی اون پسر گذاشت ، خط ریز چاپ شده ی اون جوری نبود که جیمین بتونه بدون اینکه اون رو نزدیک صورتش بگیره بخونه ولی وقت این رو نداشت که بخواد به محتوای اون برگه فکر کنه حرف یونگی به اندازه ی کافی تعجب بر انگیز بود!
ابرو های پسر مو طوسی از تعجب بالا پرید این مرد مشکل داشت؟!
جیمین: ای-اینا دیگه چه سوالایین!؟
خندید ، نه خنده ای که دلنشین باشه خنده ای از روی خباثت !
یونگی : برای یه هرزه زیادی خجالتی نیستی؟ گونه هاشو نگاه کن سرخ شدن! ... میتونی بعد از خوندنش امضاش کنی.
با دستش برگه رو بیشتر به سمت اون پسر هل داد و با تمسخر به اون گفت ، جیمین دستش رو روی گونه های داغش کشید. تو این مدت کسی باهاش از این حرف ها نزده بود.
یونگی : اینو پرسیدم چون هرکسی برای خودش روشی داره و احتمالا توهم روش های زیادی رو امتحان کردی! پس چیزی رو انتخاب میکنیم که برای جفتمون لذت بخش باشه! میتونی اونارو پای این برگه بنویسی!
انگشت اشاره اش رو روی گونه ی اون پسر کشید و به اینکه اون با اخمی پسر صورتش رو عقب کشید پوزخند زد ، اوه! پیشی کوچولو چنگ زدن رو از الان شروع کرده ؟
جیمین از اینکه اون مرد توی هر جمله اش اون رو به نوعی فاسد خطاب میکرد و بهش توهین و تهمت های جنسی میچسبوند عصبانی شده بود. نفسش رو با حرص بیرون داد و اخمش رو غلیط تر کرد.
جیمین: من هیچکدوم از کارایی رو که تو میگی نکردم! اینکه بچه دارم دلیل نمیشه که هرجایی باشم و هرشب زیر کسایی مثل تو ناله کنم! من فقط برای پسرم پامو توی اون خراب شده گذاشتم!
لبخند معناداری زد و به پشتی صندلی اش تکیه داد. اون لبخند جیمین رو کفری تر کرد ، نگاهش رو به جای دیگه ای داد تا مجبور نباشه اون رو تحمل کنه.
دست پر از نقش تتوی مرد کارتی رو جلوش گرفت وقتی به اون تیکه مقوا نگاه کرد تونست چند تا عدد رو ببینه و حدس اینکه اونا چی هستن براش سخت نبود.
یونگی : آدرست رو به این شماره بفرست... من چهارشنبه شب بهت زنگ میزنم و جلوی خونه ت منتظرت هستم.
کاغذ رو از اون مرد گرفت و توی کیفش گذاشت ، یونگی با لبخند خبیث و دستی که زیر چونه اش گذاشته بود به اون نگاه میکرد ، بهتر بود بره دیگه تحمل نگاه های خیره ی اون مرد رو نداشت... حس میکرد اون چشم ها وجودش رو سوراخ میکنه و گوشتش رو میسوزونه!
یونگی: از اونجایی که برگه رو امضا نکردی تا اون موقع هم وقت داری که پشیمون بشی! اگه جون پسرت برات مهم نباشه!
نفسش رو با حرص بیرون داد و دستش رو روی میز مشت کرد، از اینکه مجبوره جلوی اون انقدر ضعیف و ناتوان جلوه کنه متنفر بود! ولی زمونه جایگاهشون رو اینطوری چیده بود...
با حرص خودکار رو از روی میز برداشت و بدون اینکه به اون متن توجهی کنه با کشیدن محکم خودکار روی اون رو امضا کرد.
خودکار رو تقریبا روی میز پرت کرد و نگاه حرصی ای به مرد رو به روش داد که بر خلاف تمام بد خلقی ها و دشمنی آشکارش با اون لبخند حرص درآرش رو روی صورتش حفظ کرده بود!
جیمین: من دیگه میرم!
با لحن محکمی گفت و سعی کرد ذره ای از اقتدار از دست رفته اش رو حفظ کنه. از جاش بلند شد و دید که نگاه اون مرد چجوری دنبالش میکنه.
جیمین : ممنون از کمکت!
با طعنه گفت و قدم های محکمش رو روی زمین کوبید و رفت با بازکردن در و حس کردن دوباره ی هوای سرد نفس عمیقی کشید.
جیمین : خدای من! دارم چی کار میکنم!
دستش رو جلوی دهنش گذاشت و آروم با خودش زمزمه کرد، پشیمون بود ، با همین اولین قدم پشیمون بود! ولی دیگه راه برگشتی وجود نداشت میدونست داره فرصت رو از دست میده و هر لحظه ممکنه حال پسرش از اینی که هست بدتر بشه، حداقل میتونست بعد از بهبودی اون بچه سعی کنه این اتفاق رو مثل خیلی های دیگه فراموش کنه و سعی کنه زندگیش رو به ریتم عادی بودن برگردونه.
جیمین : همش برای سئوجونه ، همش!
زمزمه کرد و مسیرش رو سمت خونه ی دوستش تغییر داد ، هرکاری برای اون کوچولو انجام میداد ، همین حالا هم خیلی دلتنگش شده بود.

یونگی برگه رو از روی میز برداشت و نگاهش کرد ، بار دیگه ای تمام جزئیات اون رو از نظر گذروند چشمش رو روی امضایی که با حرص زده شده بود و تقریبا روی کاغذ رو گود کرده بود موند و پوزخندی زد.
یونگی : بازی باهات از اونی که فکر میکردم جالب تره ... تو آدم ساده ای هستی!
برگه رو با احتیاط توی پوشه ای گذاشت ، به هرحال اون الان چیز ارزشمندی حساب میشد!
یونگی: پارک جیمین!

 𝔓𝔲𝔯𝔢Onde histórias criam vida. Descubra agora