part18:nurse Jung

2.3K 431 14
                                    

"بیا جیمین."
آروم به اون پسر که دنبالش توی راهرو های تاریک میومد گفت،اون فقط برای این هوسوک رو دنبال میکرد که تا به پسرش که الان مدت زیادی ازش دور بوده و دلش دیگه تاب دوری از اون نوزاد رو نداشت برسه.
به بخش رسیدن و جیمین چشم های بی قرارش رو روی تک تک اون تخت ها چرخوند تا پسرش رو توی یکی از اون ها ببینه.
"اونجاست...ببین."
هوسوک گفت و به تخت نوزادی اشاره کرد،پسر مقصد اشاره‌ی اون پرستار رو گرفت ولی تصویری که از اون بچه میدید خیلی دور تر از چیزی بود که حس پدرانه اش میخواست.
"میخوام ببینمش...نزدیک تر،نمیشه؟"
با لحن آرومی به پرستارِ مرد کنارش گفت و دستش رو روی دست اون گذاشت.
"آره! قبلا ازشون خواستم و گفتن که موردی ندارهبالاخره آشنای جانگ هوسوک بودن این مزایا رو داره!"
با لبخندی گفت و جیمین دست اون رو کمی فشرد. هوسوک لبخند بزرگ‌ تری زد و دستش رو پشت اون پسر گذاشت به داخل بخش هدایتش کرد و اون رو به پرستار خانمی که از قبل باهاش هماهنگ بود سپرد.
زن کمی قدش از پدر جوون بلند تر بود و با خوش رویی اون رو سمت سمت نوزادش هدایت کرد.
"به خاطر دارو ها کمی بیشتر میخوابن."
اون زن متخصر توضیح داد وقتی دید جیمین با ناراحتی به سئوجون که به خواب رفته بود نگاه میکرد.
"نمیتونم بغلش کنم؟"
پدر جوون گفت و دستاش برای نگه داشتن نوزادش بی قراری میکردن.
"بهتره این کارو نکنی..."
پرستار با لحن متاسفی گفت و پایین افتادن شونه های پسر رو دید.
"ولی میتونی از این قسمت نوازشش کنی!"
گفت و قسمتی از اون تخت مکعبی شکل رو باز کرد و صندلی ای برای پسر گذاشت.
جیمین تشکر کوتاهی کرد و روی صندلی نشست، آروم دستش رو از اون قسمت وارد کرد و گونه‌ی پسرش رو نوازش کرد.
"مرد کوچولوی من..."
آروم زمزمه کرد و از شرایط موجود کمی دلگیر شد الان میتونست اون رو محکم در آغوشش بگیره و روی لپ های نرمش بوسه بکاره ولی مریضی اون بچه این اجازه رو بهش نمیداد... موردی نبود...بالاخره همه چیز به روال عادی برمیگشت.
پرستار مرد از شیشه‌ی بخش مشغول تماشای اون پدر کوچولو بود که هنوز هم کنار فرزندش نشسته بود و تکون خوردن لب هاش نشون میداد داره برای اون زمزمه های پدرانه اش رو خرج میکنه.
"جالبه! تاحالا ندیده بودم به این مسائل مسخره اینجوری لبخند بزنی!"
صدایی از پشت سرش اومد و پلک هاش رو روی هم گذاشت و نفسش رو از حرص بیرون داد حتی اگه از صداش اون رو نمیشناخت از بوی سیگارش میتونست بفهمه یونگی کنارش حضور داره، چند روزی بود که با هم صبحتی نداشتن هوسوک به عنوان دوستش نگران یونگی بود. ولی این چیزی نبود که مرد مو مشکی بخواد بهش توجه چندانی بکنه.
"همه یه روحیه انسان دوستانه دارن مین!"
بدون اینکه بهش نگاهی بندازه گفت لحنش هنوز دلخور بود.
پوزخندی به حالت دوستش زد و گفت:
"مثل اینکه هزره ی شهر چشم جانگ هوسوک بی‌چاره رو گرفته!"
"درست صحبت کن یونگی!"
با اخم به سمت اون برگشت و بهش تشر زد.
"تو نمیتونی روی هر آدمی که دلت میخواد،صرفا به خاطر اینکه تجربه‌ی خوبی نداشتی برچسب بزنی! من فقط به عنوان یه آدم دلم برای اون میسوزه اون تنهایی داره یه بچه رو بزرگ میکنه!"
حرفاش رو جدی به اون دکتر زد، به امید اینکه تاثیری توی رفتارش داشته باشه.
"هوسوکی؟"
صدای ریز و نگرانی که متعلق به جیمین بود اومد و باعث شد نگاه اون دوتا مرد سمتش برگرده.
جیمین نگاهش رو بین اونا چرخوند و متوجه جو متشنج بینشون شد، نگاهش روی یونگی که انگار قصد داشت با چشم هاش وجودش رو سوراخ کنه موند و قدمی به هوسوک نزدیک تر شد، انگار نزدیک اون پرستار بودن بهش حس امنیت رو میداد.
"ف-فکر کنم بهتره برم خونه و فردا صبح برگردم...اون موقع شاید بیدار باشه"
رو به پرستار گفت.
"اوهوم باشه جیمینی...کارت، اون چی شد؟"
هوسوک با لحن آرومی با اون پسر حرف میزد و صمیمیت بینشون چیزی نبود که یونگی رو خوشحال کنه.
"بهم مرخصی دادن چند روزی رو."
پسر آروم گفت و پرستار لبخندی زد، یونگی با اخم و دست های فرو رفته توی مانتوی پزشکی اش به این صحنه نگاه میکرد.
جیمین سر انجام از هوسوک خداحافظی کرد و نگاه غمگینی به اون دکتر انداخت و سرش رو تکون داد ، برگشت و با قدم های کوتاه از اون ها دور شد.
"فکر میکنم تا الان زیرت خوابیده باشه!"
دکتر با فک قفل شده ای گفت.
هوفی کشید و دستش رو روی صورتش کشید و گفت:
"فکرت فقط توی همین حیطه میگرده؟"
بدون اینکه منتظر جواب دوستش بمونه از اونجا دور شد و یونگی رو توی راهروی تاریک بخش تنها گذاشت.

 𝔓𝔲𝔯𝔢Where stories live. Discover now