pt.5

1.2K 204 21
                                    

jongkook pov

بلاخره خودمو روی تختم پرت کردم..احساس میکنم این دو روز برام مث ی جهنم فاکی گذشت..حتی اگه با قدرت سرعتم خودمو تا اینجا سعی میکردم برسونم بازم کلی طول میکشید..اخه چرا قدرت تلپورت باید فقط برای الفا های خون خالص فاکی باشه..اَه

چرخی زدمو به سقف خیره شدم..اتاقی که بعد اون اتفاقای فاکی برای من توی قصرشون در نظر گرفتن..خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم..حالا که توجه میکنم هیچی توی اتاقم دست نخورده..سعی کردم یکم بخوابم..فقط یکم..اما مگه میشد

کلافه سر پا ایستادم و سمت پنجره رفتم..من بخاطر دو رگه بودنم با جلوی افتاب بودن مشکلی نداشتم و بقیه هم چند ده سالی هست که به لطف تلسمای توماس و چند تا از جادوگرا دور قصر برای جلوگیری از ورود اشعه های فرا بنفش میتونن راحت توی روز بیرون برن و راحت باشن

از پنجره خودمو اویزون کرده بودم که صدای باز و بسته شدن در اتاق اومد..اروم برگشتم سمتش و سعی کردم بهش لبخند بزنم..روی زانو هام خم شدم و بعد از ناز کردن موهای لخت و نرمش دستامو باز کردم تا خودشو توی بقلم جا بده..محکم بین بازوهام چلوندمش که صدای اعتراضش بلند شد

"گوکییییی..خفه شودم

اروم و با خنده از خودم جداش کردم روی نوک بینیش بوسه گذاشتم

"گوکیی..اومدی که دیده بمونی اله..لدفاااا(گوکی..اومدی که دیگه بمونی..لطفاااا)

و با چشمای پاپی طورش بهم زل زد..دلم نمیومد دلشو بشکنم..اخه محض رضای فاک کی میتونه به اون چشمای لعنتیش نه بگه..هوف کلافه ای کشیدم و توی بقلم بلندش کردم و سمت در اتاقم راه افتادم

+عزیزم من یه کاری داشتم برای همین اومدم اینجا..مجبورم زودی برگردم..اما قول میدم که بازم بیام پیشت..باشه؟

با بغض بهم خیره شد که باعث شد خودمو لعنت کنم..وقتی به حیاط قصر رسیدیم اروم گذاشتمش روی زمین و با صدای ضعیفی دنیل رو صدا زدم..خیلی نگذشته بود ک دنیل با صورتی خندون جلوم ضاهر شد..(جادوگر نیست..منظور اینه با قدرت حرکت در ثانیه ـشون خودشو تو به اونجا رسوند)یهویی و خیلی محکم بغلم کرد..با خنده دستامو دورش حلقه کردم..بعد محکم فشار دادنمو و بغل کردن استیو برگشت طرفم

~‌افتاب از کدوم طرف دراومده که اقا گرگی یادی از ما کرده

با خنده مشت ارومی به بازوش کوبیدم

+یاااا..تا جایی که یادم میاد بهت گفته بودم که از این لقب متنفرم

~یاااا..تا جایی که یادم میاد بیشتر از صد بار گفتی

+عوضی

~خب نگفتی واس چی اومدی

+ینی نباید بیام یه سری بزنم

~چرت نگو خودتم میدونی که هممون چقدر دوس داریم اینجا باشی..مگه نه کوچولو

استیو هم سریع،محکم سرشو تکون داد طوری که یه لحظه شک کردم که گردنش نشکسته باشه..خندیدم و محکم لپاشو چلوندم

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now