PT.23

735 119 50
                                    

taehyong pov

روی تختم رو به سفق خوابیده بودم اما فقط چشمام بسته بود..دوباره بخاطر جیم اومده بودم تا یکم استراحت کنم..دستمو بین موهای خیسم بردم و تکون دادمشون

غلطی روی تخت زدم و به پنجره خیره شدم..غروب بود و اسمون رنگای ترکیبی زیبایی به خودش گرفته بود اما سوالاتی که توی ذهنم بود نمیزاشت از صحنه روبروم لذت ببرم

دیشب وی سعی کرده بود کنترل و رو بدست بگیره و دوباره کوک رو مارک کنه تا شاید بیدار بشه..از این همه علاقش به کوک کلافه بودم..البته نه که خودم نسبت بهش بی حس باشم..هرچی نباشه اون بهترین دوستمه(ن.م:اره بهترین دوستت که ازت حاملست😑🚬🔪🔫)..اما در هر صورت

بیخیال شدم و از روی تختم بلند شدم تا لباسام و عوض کنم و برم پیشش..جدیدا بدون استشمام رایحه ی تولم راحت خوابم نمیبرد..یا چرا دارم خودمو گول میزنم؟..من فقط بیشتر از قبل به رایحه ی کوک معتاد شدم...

jimin pov

توی این موقعیت همه کار ها روی هم انباشه شده بودن و میشه گفت پک روی هوا بود و هر لحظه امکان حمله ی خون اشام ها و یا حتی پک های هم مرز و همسایه بود

دستور سخت تر شدن تمرین ها و بیشتر شدن سرباز ها جلوی ورودی پک و اطراف،چه نزدیک چه دور و همینطور و توی جنگل های اطراف و جاسوس هایی که برای فهمیدن اینکه وضعیت چطوریه و ایا کسایی هستن که بخوان بهمون حمله کنن،به پک های دیگه برن،رو مهر کردم و دادم به بتایی که ایستاده بود تا وظایف جدید رو ببره و اعلام کنه

از بیرون اتاقم صدای بچه امگا ها و الفاها و بتاهایی که بازی میکردن میومد..سرمو روی میز گذاشتم..زایمان دن نزدیک بود و اضطراب براش مثل سم..همینطور هوبی هیونگ

کنترل وضعیت با این همه مشکل سخت بود اما مشکلی نداشتم باهاش..سعی میکردم نگرانیم رو نشون ندم و بیشتر خودمو وقف کارا بکنم و به بقیه روحیه بدم..تو این وضعیت نباید همه خودمونو ببازیم

اما خب نمیشه حتی به خودمم دروغ بگم..نفس عمیقی کشیدم تا بغض چندین روزمو قورت بدم..بلند شدم و به سالن تمرین رفتم تا شخصا حواسم به همه باشه

dan pov

استیو توی بقلم روی تخت خوابیده بود و مشغول نوازش موهاش بودم..با حس دستایی که روی شکمم نشستن برگشتم و به استیون نگاه کردم..سعی کردم لبخند کج و کوله ای بزنم

~متوجه نشدم اومدی

خم شد و لبامو کوتاه اما عمیق بوسید و بعد پیشونی استیو رو..طبق عادت پیرهنشو دراورد و بعد پشتم خوابید و من و استیو و توی بقلش گرفت..با حس ارامشی که ازش بهم منتقل میشد سعی میکردم بخوابم اما فکر گوکی لحظه ای ارومم میزاشت

نتونستم اشکی که از چشمم ریخت رو کنترل کنم..لعنت به این زندگی لعنتی..نفس های عمیق استیون نشون از این میداد که خوابش نمیبره و فکرش درگیره

از وقتی که فهمیدیم چه بلایی سر گوک اومده قلعه رو دوباره به کریستین سپرده و هر روز دنبال راه های مختلفی برای بهبودیش میگرده..اونم کجا؟..تو پک گرگینه ها..جایی که ازش متنفره

هم بخطر بلاهایی که توی این پک سر عمو اندرو اومده بود و هم اینکه بخاطر اومدن به اینجا گوک ازش دور شده بود..همه داشتیم وضعیت سختی رو میگذروندیم

میتونم فشارایی که تحمل میکرد رو حس کنم و تمام تلاشمو برای بهتر بودنش میکردم..سرمو به سینش تکیه دادم و با بوسه های ریزش روی موهام نتونستم جلو ارامشش و نخوابیدن مقاومت کنم

سلام همگی😃✨

ریدر مورد علاقم پارت قبل و ندیده-🥲💔-و من نمی‌خواستم اپ کنم تا وقتی که بیاد ولی خب گفتم پس بقیه چییی سو می‌دونم کمه ولی پارت جدید و داشته باشید😀💕

امیدوارم خوشتون بیاد و دوسش داشته باشین..تا بعد🫂🌚🚶🏻

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now