PT.19

776 135 53
                                    

hoseok pov

شکم بالا اومدمو اروم لمس کردم و لبخندی زدم..امروز من و یونی بعد تقریبا یک ماه برمیگشتیم به پک خودمون..با بوسه های ریزی که روی گردنم میزاشت خندم گرفت و اروم کنار زدمش

#میدونی اول صبا خوشمزه تر میشی

~میدونی میتونی کمتر من و خجالت بدی

خنده ی زیبایی کرد که تا اعماق قلبم نفوذ کرد..با عشق لبخندشو بوسیدم و بلند شدم و بعد شستن صورتم و عوض کردن لباس خوابم با یه تاپ و شلوار قهوه ای شکلاتی روشن بیرون رفتم

یه حس مبهم ـی داشتم اما درکش نمیکردم..از پله ها پایین رفتم و با دیدن پسرا با لبخند طرفشون رفتم

~بکشین کنار که سوگولیتون اومده

کوکی خندید و جیمین با حالت مسخره ای عقب رفت و صندلیمو برام کشید عقب..خندیدم و بعد نشستنم شروع به بریدن پن کیکم کردم و همزمان به حرفای بقیه گوش میدادم

*امروز وضعیت چطوره

+برام یه نامه فرستاد که همه چی تقریبا به روال عادی برگشته و حال بچه و دن هم خوبه..به زور سامانتا رو راضی کرده که برگرده خونش و روی همسر و پسرش تمرکز کنه اونام تو این مدت خیلی سختی کشیدن..استیون الان دیگه رسما پادشاه قلعه شده!

لبخندی زدم

~گفتی دن چند ماهشه؟

+چیزی تا زایمانش نمونده

رایحه زوق زدش بازم بخش شده بود و باعث میشد بخوام بلند به کیوتی مخفی درون دوست بداخلاقم بخندم

با اومدن یونی و سلام کردن بقیه کاملا به صبحانه مفصلم چسبیدم

writer pov

فکر تهیونگ درگیر رایحه کوک که این روزا تلخ تر شده بود و کمی هم بوی خودش رو میداد بود..فکر می کرد بخاطر ناراحتیش و اینکه تازه جفت شده بودن ـه

کم کم ظهر شده بود و همه روی مبلا کنار هم نشسته بودن و مشغول صحبتاشون بودن..هوسوک برگشت و رو کرد به جونگ کوک

~هی جدیدا چاق شدیا

کوک اهی کشید

+اگه توهم بیست و چهار ساعت یه جمن شی داشتی که چپ میومد و راست میرفت هرچی گیرش میومد میچپوند تو دهنت شکمت میومد جلو..عاههه عضله های عزیزِ به فاک رفتم..دلم براشون تنگ شده

جیمین چشماشو چپ کرد و عداشو دراورد..هوسوک خندید و بعد با لبخند زیبایی گفت

~تو ی ساب الفایی کوکی..نیاز نیست این همه به خودت فشار بیاری..تو نماد ارامشی

کوکی با لبخندی سرشو به نشونه ی تایید و گوش دادن به حرفاش تکون داد و وی از این تعریف از جفتش زوزه مغروری کشید

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now