PT.25

747 128 61
                                    

taehyong pov

نفس عمیق و سختی کشیدم و دستای خستمو ورزش دادم..نگاهی دقیق انداختم و با دیدن اینکه همه چیز کامل و درسته و طبق سلیقه ی کوکی ـه لبخندی زدم و از اتاق بیرون اومدم و در رو بستم

سمت اتاقم رفتم و در رو باز کردم اما با دیدن کوکی که پشت به در خوابیده بود لبخندی ناخوداگاه رو لبام اومد..خیلی وقت بود که با گرگم و احساسش نسبت به کوک کنار اومده بودم

من برعکس اون سعی میکردم باهاش بسازم اما اون همش حرف خودشو میزنه و ناسازگاری میکنه(ن.م:گرگشو میگه)..بلاخره کوکی کسیه که قراره باقی عمرمو کنارش باشم نمیخوام زندگی رو برای هردومون زهر کنم

سوییشرتمو در اوردم و روی مبل انداختم و بعد سمت تخت رفتم..از پشت بقلش کردم و دستمو روی شکم گردش گذاشتم..با حس دستش روی دستم و نوازشای ارومش لبخندی روی لبم اومد و با اون یکی دستم بیشتر به سمت خودم کشیدمش

تولم تا چند وقت دیگه به دنیا میومد..و واقعا زوق توی چشمای کوکی وقتی داشت لباسای کوچولو رو براش انتخاب میکرد چیزی بود که میخواسم تو اون لحظه برای ابد ثبتش کنم..یه لحظه وایسا بینم..چییی؟؟؟؟!!!!!!!..ودف..درسته که گرگم جفتشو دوست داره..اما من..من چه مرگم شده

من مثل بقیه با گرگم یکی نشدم..شاید این یه مشکل بزرگ باشه چون هرکس که با گرگش یکی نباشه تسلطی روی خودش و گرگش نداره_مثلا وقتی رو ساید گرگتی هراتفاقی بیوفته وقتی به ساید خودت برگردی چیزی ازشون یادت نمیاد..البته اگه گرگت بخواد میتونه هر بخش از خاطراتی که میخواد تو بدونی رو اجازه یاد اوریشون بهت و بده(ن.م:ته تو حالت گرگش کوک رو مارک کرد اما فرداش گرگش اجازه یاداوری خاطرات شب قبل رو_نه خاطرات دقیق معاشقه بین خودش و جی کی..در حد همون مارک کردنش و اینا تا قبل اومدن جی کی_بهش داد)..یا اینکه گرگت همه اتفاقات اطراف رو میدونه-مخصوصا وقتی اصیل زاده باشی-اما تو اون چیزایی که اون میدونه رو نمیدونی..شما هردو یکی هستید اما درواقع وقتی با هم یکی نشید و هم رو قبول نکنید ازهم جدایید و گرگتون بیشتر مواقع حس تسلط داره و قوی تره_و این اذیت کنندست در بعضی مواقع

وقتی که باهاش صحبت میکنم همیشه اخر به دعوا ختم میشه پس باهاش کاری ندارم..اما نه..اگه میخوام با کوک باشم و به اون و تولمون اسیبی نرسونم باید با وی کنار بیام

نمیخوام وقتی که کنترل دست من نیست اون وحشیه تعصبی بلایی سر خانوادم بیاره(ن.م:ععرررر:)) خانوادهههه:))))معمولا وقتی ماه کامله اون کنترل رو بدست میگیره و من نمیخوام وقتی که چند شب بیشتر تا ماه کامل نمونده باعث اتفاق بدی برای تولم یا مادرش بشم..باید قبل ماه کامل این مشکلو حل کنم

فقط کوک و جیم و هوبی از این مسعله خبر دارن اما فعلا از تصمیمم چیزی بهشون نمیگم_با اینکه هرسه‌شون واسه اینکه این کار رو انجام بده خودشونو پاره کرده بودن بدبختا :\_

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now