PT.18

783 141 33
                                    

jongkook pov

چشمامو باز کردم و با فضای تاریک اتاقم رو به رو شدم..با درد خفیفی توی عضله هام دستامو تکون دادم و تا خواستم بشینم گردنم خیلی کم درد گرفت که باعث شد خاطرات دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام رد بشن

لبخند احمقانه و در عین حال دردناکی زدم و بلند شدم و یه پیرهن یقه اسکی و یه شلوارک توسی پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون

تا پامو روی اخرین پله گذاشتم متوجه چهار جفت چشم متعجب روی خودم شدم و باعث شد کمی دستپاچه بشم ولی با هجومشون به سمتم با ترس کمی عقب رفتم اما کمی بعد این من بودم که بین جیم و هوبی چلونده میشدم

وقتی ولم کردن به تهیونگ که کمی عقب تر ایستاده بود نگاه کردم و بدون داشتن کمترین کنترلی روی خودم سمتش رفتم و محکم توی بغلم(ن.م:من هنوزم نفهمیدم بقل یا بغل :\) فشردمش

وقتی که به خودش اومد اونم دستاشو اروم دورم حلقه کرد و بعد کم کم محکم به خودش فشارم داد و نفس های عمیق محکمی کشید

+جی کی دلش برات تنگ شده بود

نمیخواستم فکر خاصی بکنه

-میدونم

اروم ازش جدا شدم و سمت مبلا رفتم و به یونگی هیونگ که به نشونه سلام سری تکون داده بود متقابلا سر تکون دادم و به نشستن هوبی هیونگ که چطوری خودشو توی بقلش پهن کرد و جیم و ته که دو طرفم نشستن نگاه کردم

*خسته ای؟

+اهم..یکم بدنم درد میکنه

÷بایدم خشک شده باشی..لعنتی یه هفته خوابیدی بودی..در عجبم تو که همیشه عین جغدا میمونی چطور اینهمه خوابیدی

با تعجب بهش خیره شدم..یعنی من یه هفته کامل خوابیدم؟؟؟؟

جیمین باخنده بخاطر قیافه متعجبم گفت

*مثل اینکه خیلی خسته بودی

ولی بعد لبخندش کمتر شد و صورتش رنگ ناراحتی و نگرانی گرفت

*اما خیلی نگرانم کردی

با لبخند بیجونی سر تکون دادم و ناخود اگاه به تهیونگ تکیه دادم..تا فهمیدم چیکار کردم و خواستم برگردم تهیونگ دستشو دور شکمم حلقه کرد و نزاشت تکون بخورم

همه این حرکات یهویی کار جی کی عه..از اون شب که کنترلو و دست گرفت تا الان داره باهام بد تا میکنه و همه قول و قرارایی که باهم گذاشته بودیم_یا به عبارت بهتر جونگکوک گذاشته بود و جی کی و مجبور به اطاعت و دوری از وی کرده بود_و نادیده میگیره

جیمین بهمون خندید

*میرم قهوه درست کنم..میخوای؟

سری تکون دادم و به رفتش نگاه کردم

-خیلی داری خیره میشی..به این حالتت عادت ندارم..یکم حرف بزن

به زمزمه ارومش خندیدم

+چی بگم

-نمیدونم..فقط اینطوری نباش

+باشه

و خودمو بیشتر توی بقلش فرو کردم که باعث شد اون لبخند کمیابش پررنگ تر بشه..با لبخندی که حتی متوجه نبودم کی روی صورتم اومده بهش خیره بودم که فنجونم که جیمینی برام اورده بود رو روی میز دیدم و با لبخند تشکری ازش کردم و اروم اروم شروع به خوردنش کردم

میخواستم همه چیز رو عادی نشون بدم و کم کم با قضیه کنار بیام هرچند که واقعنم مشکلی نبود و من خوشحال بودم از این اتفاق

سلاااام

با اپ یهویی چطورین؟🌚😂

امشب حرف خاصی ندارم سو تا پارت بعد دوستش بدارین🫂✨🚶🏻

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now