pt.9

868 147 18
                                    

jongkook pov

با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم..نگاهی به دور و ورم انداختم..نه اتاق خودم بودم و نه اتاق بابا و ماما..حتی توی اتاقم توی پک هم نبودم..کمی که مغزم فشار اوردم یاد اتاقم توی قلعه توماس افتادم

ناله ای بخاطر درد دوباره ای که توی سرم پیچید کردم..یهو در اتاق محکم باز شد و من قیافه نگران و ترسیده ی دنیل و استیون و توماس رو تونستم با تاری کم چشمام تشخیص بدم..دنیل سریع دویید طرفم و محکم بغلم کرد..استیون و توماس هم جلو اومدن..دن اروم ازم جدا شد و سریع شروع به چک کردنم کرد

&بچه خیلی ترسوندیم..الان چطوری

+عاهههه خوبم توماس..فقط سرم خیلی درد میکنه

=بخاطر داروعه

~منظورش خون ـه..البته نترس خون انسان نیست

+عاهااا..باشه ممنون

سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و نسبت به دعوایی که قبل از رفتنم با استیون کردم بی توجه باشم..توماس اروم کنارم نشست

&گوکی..چرا انقدر یهویی و بیخبر برگشتی..و مهم تر..چرا به قلعه نیومدی..وقتی استیون از جلوی قلعه اوردت و بیهوش دیدمت خیلی ترسیدم

لبخندی بهش زدم

+دلم براتون تنگ شد..و البته که..دلم میخواست یکم اروم بشم و بعد بیام پیشتون

=بیخیال پسر..صدای داد هایی که میکشیدی تا جنگل ممنوعه میرفت

با سقلمه ی دنیل اخ ارومی گفت و ساکت شد..با خنده پس گردنی ای بهش زدم

+اومدم ببینم عملیات ادم شدن استیون تا کجا پیشرفته حالا خوب شد؟!

با حرفم دنیل سریع قرمز شد و استیون پوزخندی بهش زد..خنده ی ناباوری کردم

+توی احمق بلاخره تونستی خودتو جم و جور کنی..واو گاد..این عالیه..بلاخره تونستم یه نفرو ادم کنم و چه بهتر که اون پسر عموی خلم باشه

توماس خندید و با دستش به پشت استیون زد

&هی گوک..پسرمو اذیت نکن..مهم اینه که اون متوجه اشتباهش شده و تصحیحش کرده

سری تکون دادم و برای نشون دادن موافقتم با حرفش لبخندی زدم..با صدای در زدن به سمتش برگشتم

"گو.گووکییییییی

و با گریه خودشو انداخت تو بقلم..اروم موهاشو نوازش کردم و روشون رو بوسیدم..ارامشی که این کوچولو بهم میداد قابل وصف نبود..گریش که بند اومد سرشو بالا اورد و گونمو محکم بوسید..

"گوکیی دلم بلات اینگده شوده بود

با دوتا انگشتاش یه دایره ی کوچیک درست کرد و باعث شد محکم فشار بدم و گونشو ببوسم

"وقتی خواب بودی خیلی تلسیدم گوکوو

و لباشو اویزون کرد..خنده ای به حرکتش زدم و اون خودشو تو بقل دنیل انداخت

"مامیی..بیرییم باژی

ی لحظه هنگ اور زدم اما بعد لبخند گنده ای صورتمو گرفت..استیو کوچولو از اولشم دنیل رو به عنوان مادرش میدید نه اون پسره ی بی لیاقت اسکات..و این خوشحالم میکنه که اون عوضی رفت و راه و برای خوشبختی این سه نفر باز کرد

کمی بعد وقتی که توی حیاط قدم میزدم و به بقیه سلام میکردم یا باهاشون خوش و بش میکردم تونستم اپریل رو ببینم..که چطوری میدویید طرفم..وقتی که محکم بقلم کرد منم دستامو دورش پیچوندم

/وااایییی گوکییی..کی برگشتیی..بار قبل حتی نتونستم ببینمت..دلم برات تنگ شده بوود

با لبخند موهاشو به هم ریختم

+دل منم واست تنگ شده بود کوچولو

لبخند دلنشینی بهم زد...کمی بعد توی باغ قدم میزدیم و اون برام از کلاساش و اتفاقاتی که وقتی نبودم افتاده بود تعریف میکرد

+واقعااا؟؟!!

/اره گوک..خودمم باورم نمیشد اما اینکارو کردم

+بهت افتخار میکنم..تو تونستی از خودت و حقت محافظت کنی

و بعد موهاشو بهم ریختم و لبخندی به کیوت بازیاش و سرخ شدناش زدم

~اپرییللل بدو بیاااا..کلاست داره شروع میشهههه

وقتی صدای دنیل بلند شد اپریل بدو بدو طرفش دویید..اما یهو برگشت طرفم و بعد از بوسیدن گونم دوباره طرف دنیل برگشت..دن بهترین معلمی بود که بچه ها میتونستن داشته باشن..همه ازش حساب میبردن و میترسیدن و در عین حال بهش احترام میزاشتن و خیلیم دوسش داشتن..با لبخند برام دست تکون داد و اپریل رو برد تا به کلاسش برسه..من عاشق اینجا بودم..عاشق ادماش

به سمت اتاقم راه افتادم..از همین الان دلم برای جیمینی تنگ شده..و اصلا حتی یک صدم ثانیه هم نمیخوام به تهیونگ فکر کنم..اما فاک همین الانم دارم به لبخنداش و بعد حرفایی که مثل تیر توی قلبم رفتن فکر میکنم و نزدیکه اشکم در بیاد..سرمو محکم تکون دارم و رفتم که دوش بگیرم..توی اینه به خودم نگاه کردم..لعنت بهش..هنوزم پوستم قرمزه..با گفتن فاکی زیر لب سمت دوش رفتم

Tomorrow
jongkook pov

توی کتاب خونه ی بزرگ قصر نشسته بودم و همونطور که فنجون قهوه ام رو اروم توی دستم تکون میدادم،رومئو و ژولیت رو برای بار هزارم میخوندم..شاید بقیه فکر کنن که من دیوونه شدم یا زیادی طرفدار این قصه ـم..اما برام مهم نیست..چون این داستان برام کم بی شباهت به زندگی ماما و بابا نیست..که چطوری بعد ضربه هایی که خوردن عاشق هم شدن و عاشق موندن..چطوری برای رسیدن به هم جنگیدن اونم با تمان مشکلات و موانعی که سر راهشون بود..و چطوری در اخر هردو برای هم کشته شدن:)

سلااممم
بابت تاخیر متاسفمم
ولی امروز پسرامو دیدییننن؟🥺🥺😭😭💜✨
از شدت افتخار و جذابیتشون منکه پاره شدم شما رو نمیدونم🤡🤌🏼
و اره همین دیگه دوستش بدارییددد💫🚶

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now