PT.22

740 120 39
                                    

taehyong pov

به گوشام اعتماد نداشتم..برگشتم و با دیدن خط های صاف اون دستگاه ضربانمو حس نکردم..روی زانو هام افتادم..این امکان نداشت..نه نمیتونست اتفاق بیوفته..من هنوزم کوکی و تولمو داشتم..این یه شوخی مسخره بود

بلند شدم و طرفش رفتم..دستامو دو طرف صورتش گذاشتم..میتونستم بفهمم که دنیل و هوسوک بیهوش شدن اما نمیتونستم واکنشی نشون بدم..جادوگرا سریع بالای سرش اومدن و شروع به خوندن وردشون و انتقال انرژی به بدن بیجونش کردن

یهو در اروم باز شد و ناخوداگاه برگشتم ببینم کدوم یکی از اون گرگینه های احمقه که با دیوید رو به رو شدم..همون خون اشامی که گفت هیچ اتفاقی نمیوفته

میخواستم تیکه تیکش کنم و این حس وقتی ترغیب شد که دیدم لبخند بزرگی زده و به کوک نگاه میکنه..سمتش هجوم بردم و کوبیدمش به دیوار پشتش

-تو..توی لعنتی..گفتی همه چیز خوب پیش میره..گفتی نجات پیدا میکنه

با واسطه ی بقیه دیوید از زیر دستم در اومد..بعد اینکه دستشو روی گردنش کشید گفت

دیوید:درکتون میکنم تقصیر خودمه یادم رفت اینو بگم..بعد اینکه طلسم انجام میشه اگه نجات پیدا نکنه چشماشو باز میکنه و تقریبا یک ساعت بعد میمیره..و اگه طلسم کار کنه اون حدود یک ساعت میمیره و بعد دوباره بیدار میشه..این اتفاق برای این میوفته که بدنش بتونه بازگشت یهویی کل نیرویی که از دست داده رو تجزیه و تحلیل کنه و باهاش کنار بیاد..امکان داره بعد برگشت زندگیش بیدار بشه و همینطور امکان داره که به یک کما ی کوتاه مدت یا همینطور بلند مدت بره..توی اون پیشبینی کوفتی اینجاشو دقیق ننوشته بودن

نمیتونستم حسمو توصیف کنم..انگار دستایی که روی گلوم بودن و اجازه نفس کشیدن رو بهم نمیدادن حالا برداشته شده بودن یا روح به بدنم برگشته بود..این طبیعت یک آلفا بود که به میت و تولش انقدر زود وابسته و نیازمند بشه

نفس اسوده ای کشیدم و زوزه های ناله مانند گرگم از روی ناراحتی حالا به جهش های پرقدرتش زوزه های شادش تبدیل شده بودن..دوباره به طرف کوکی برگشتم

دقیقه ها مثل قرن ها میگذشتن و بعد از چندین دقیقه به یکباره این صدای بوق هایی بود که با مکس بینشون نشون از زنده بودن کوکی میدادن..به طرفش هجوم بردم اما با دیدن چشمای بستش ترسی توی بدنم به وجود اومد

دکتر های خون اشام به همراه تام داشتن اوضاعشو چک میکردن که تام برای بار هزارم توی امروز با قیافه درهمش برگشت سمتم

تام&متاسفم..اون به کما رفته

و همین بود چیزی که هم وجودمو سراسر از شادی کرد ازینکه زندست و هم جونمو گرفت ازینکه همچنان داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه..بهترین دوست من داشت از دستمون میرفت..کسی که همیشه سعی کردم تا توی بهترین وضعیت و مراقبت باشه

تام&تهیونگ تو باید کنارش باشی..بودن تو باعث میشه که زود تر بهبود پیدا کنه و به وضعیت عادیش برگرده..درضمن اینو یادم رفته بود که بگم..توله ـتون نوزده روزشه

شادی،نگرانی،ترس،غم،سردرگمی و کلی حس های دیگه رو داشتم باهم حس میکردم..تولم نوزده روزشه..این یعنی پنجاه روز دیگه میتونم ببینمش..بوش کنم..توی بقلم بگیرمش

چشمامو بستم که اشکام سرازیر نشن..اگه کوک تا قبل از وقت بدنیا اوردن تولمون بیدار نشه چی..اون وقت چه اتفاقی میوفته..نه..نباید به این چیزا فکر کنم..اون بهوش میاد..اره بهوش میاد

سلام
-شرمسار کش کلاه هودی رو میشه دور صورتش و بیشتر تو خودش جمع میشه

میدونم خیلی طول کشید با اینکه پارت و آماده داشتم بزارمش و واقعا ازتون معذرت میخوام🥲🫂

دوستش بدارید عزیزان..تا پارت بعد🫂💜🚶🏻

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now