PT.29

798 126 20
                                    

one week later
jongkook pov

با سراسیمه وارد شدن تهیونگ به اتاق دوباره جیغ کشیدم و اون سریع خودشو بهم رسوند

-چیشده بیبی..چرا جیغ میکشی

+توی فاکی رفتی برام تمشک و هویج بیاری..ب چ دلیل کوفتی ای ده دقیقه طول کشیدهههه

-محض رضای خدا کوک..تمشک نداریم و جیمین رفته برات بیاره و منم داشتم هویجارو خورد میکردم

کمی بینیمو بالا کشیدم و تو ذهنم به جی کی و تاثیراتش روم خندیدم

+واقعا؟

-اره عزیزم

و بعد خم شد و کوتاه لبامو بوسید..فک کنم قلب لعنتیم یادش رفت برای ادامه زندگی کنار این آلفای لعنتی به حرکت کردن نیاز داره:))

*تههه من اوردمشون..کجایییی

تهیونگ بعد بوسیدن سریع گونم از اتاق دویید بیرون تا به جیمین که دست پاچه بودن از صداش معلوم بود،برسه و بعد پنج دقیقه من تونستم اون سینی بهشتی رو ببینم

تمشکای کیوتی که توی یه کاسه بودن با بستنی هویجی که این چند روز جز چیزای حیاتی خونه شده بود..و اون هویجای خوشگلی که تهیونگی برام تیکه کرده بود با اون پن کیکی که با توت فرنگی تزیین شده بود..اوه خدای من این فقط بیش از حد تحملم خوب و کیوته

taehyung pov

با خنده به دو لپی خوردنش خیره شدم و تو دلم قربون صدقه‌ش میرفتم..لعنت بهت کوک..چطوری میتونی انقد خواستنی باشی و من بعد این همه مدت متوجهش بشم؟..فک کنم قراره تا آخر عمرم خودمو بابتش سرزنش کنم

بعد تموم کردنش سینی رو از روی پاهاش برداشتم تا ببرمش پایین که دیدم کوک هم داره بلند میشه

-هی هی هی..کجا؟

+واضح نیست؟..خسته شدممم خبب..بیا بریم یکم پیش بقیه بشینیم حدقل

از کیوتی لحنش دلم ضعف رفت و نتونستم نه بهش بگم..بعد اینکه آخرین پله رو هم رد کردم و کنار مبل ها رسیدیم کوک رو روی مبل دونفره‌ای گذاشتم و بعد اینکه خودمم کنارش جا گرفتم کشیدمش توی بغلم و به بقیه سلام کردیم

*مای گاد..بچه ها خیلی کیوتن..و یه دونه دیگه هم تو راهه..وای خدا من برنمیتابم

جیمین گفت و بعد حرفش با چشمای قلبی شده خیره شد به شکم کوک و بعد هم بچه های توی بقل یونگی،هوبی و دنیل و بعد اینکه به صورت نمایشی روی مبلش غش کرد باعث خنده همه شد

یونگی برگشت سمتش و بعد کمی تکون دادن دست هاش که سونگهو رو حمل میکردن،گفت

؛هروقت یکیشون ساعت سه نصفه شب بعد اینکه اون یکی رو با بدبختی خوابوندی و ماما شون هم خوابش برده و خودت هم کم کم داشتی چپه می‌شدی صدای گریه‌ش بلند شد و تو مجبور بودی با حرکت در ثانیه به اون بچه برسی اونوقت بیا از زوق کردنت بهم بگو

همه با صدای بلندی به لحن آمیخته با خنده و حرص‌ش خندیدن و خوبی سرشو برد جلو و پیشونیش رو بوسید و چیزی زیر گوشش گفت

+استیو کوچولو نمی‌خواد بیاد بقل گوکی؟

با صدای کوک سمتش برگشتم و بعد اون استیو با چنان سرعتی خودشو به کوک رسوند که خندم گرفت..اون بچه توی بقل کوک نشسته بود و طوری براش ناز میکرد که دلم میخواست هر دوشونو توی همون حالت قورت بدم

و جدا اینکه این روزا با هر فکر و حرکتی که انجام میدم چقد به اینکه چقدر تغییر کردم فکر میکنم

+خب فسقلی..چرا این چند روز بهم بی محلی میکردی

~گوکی اونشوری نیگام نتن..این عموعه که کینارمونه خهلی تلسناکه..یهنی نه خهلی..ماما بهم گف که عمویه مهلبونیه ولی من تلسیدم خوووب

نمیدونستم به حرفای کوچولو و با مزش بخندم و بقلش کنم تا ازم نترسه یا بزنمش کنار و شروع کنم به کار گرفتن اون لپای کیوت کوک ک اونجوری میخندید و باعث ترس بیشتر بچه بشم

توی همین افکار داشتم شنا میکردم و کماکان به حرفای بقیه گوش میدادم که با جیغ کوک حس کردم قلبم از توی قفسه سینم سقوط کرد و سریع و مثل دیوونه ها چرخیدم سمتش

دستشو برد زیر شکمش و منم به تبعیت از اون دستمو گذاشتم روی دستش و فشار کمی بهش وارد کردم و نوازشش کردم

+فاک دیس شت..فک.فک کنم یه چیزی داخلم پاره شد

سلام😃🌱

فاک..من اگه اونجا بودم بعد جمله آخر کوک از خنده پاره میشدم😂🗿

ببخشید که پارتا جدیدا کوتاه شدن..و واقعا نمی‌خوام اینو بگمممویمیمسم ولی..پایان از رگ گردن به ما نزدیکه تر است:)💔🚶🏻

دوستش بدارید تا بعد🥲💜🚶🏻

sillver moon 🐺🌑🕸️Where stories live. Discover now