~Part¹~

3.2K 256 46
                                    

" برید کنااااارررر
شت کالر هیرو برای نجات شما برگشتهههه
شت کالر همون طور که تو آسمون از روی ابرای پشمکی میپرید دستی برای اهالی رینبو سیتی تکون داد
یه دفعه زلزله ای اومد و تمام درختای آبنباتی و پاستیلی شروع به لرزیدن کردن
از میون لرزش صدای نعره ی بلندی اومد : جوووووونگ‌کوووووک"

با شدت گرفتن لرزش لای چشامو وا کردم و مامانمو دیدم که با تمام قدرت داره تکونم میده و اسممو تکرار میکنه .

+ اوماااااا سیراب شیردونم تیلیت شد چیکار میکنیییی
مامان : دو ساعته دارم صدات میکنم پلک نمیزنی
تو به کی رفتی انقد خوابت سنگینه آخه
حالا که پاشدی زود باش یه آبی به صورتت بزن بیا پایین باید باهات راجب یه موضوع مهم حرف بزنیم

موضوعه مهم؟
ینی گوشیمو چک کردن؟
نکنه اون فولدره " اینجا لولو زندگی میکنه تحت هیچ عنوانی باز نکنید " رو باز کرده باشن؟
ینی رمانام و فیلمامو دیدن؟

با صدایی که سعی میکردم استرسم معلوم نباشه به حرف اومدم : باشه
برو الان میام
مامان : لفتش ندیا

بعد از رفتن مامان فوری پریدم پشت میزم و یه کاغذ و خودکاره صورتی برداشتم و شروع به نوشتن کردم :
"سلام سازمان حمایت از کودکین معصوم
من جئون جونگ کوکم
۱۸ سالمه .. ینی داره میشه برای همین زیر سن قانونی ام و به شما مربوط میشم
من خیلی انسان خوب و نیکوکاری هستم و اصلا رمان های بد بد نمیخونم و فیلم های بد بد نمیبینم
حرفای بد بد نمیزنم
فکرای بد بدم نمیکنم
مدیونین فک کنین دروغ میگم
من تک فرزندم و خداروشکر هیچ موجوده دیگه ای مزاحمم نیست
به قوله آپا یکی یدونه خله دیوونه
اما من نه خلم و نه دیوونه بلکم خیلیم باهوشم و به درد جامعه میخورم
هم اکنون که این نامه را مینویسم مامان و بابام صدام کردن تا راجبه موضوع مهمی حرف بزنیم
منم تمام اون موارد بد بدی که البته انجامشون ندادم جلوی چشمامه
و نگرانم که ته این صحبته مهم عمرمو بدم شما
پس صمیمانه خواهش مندم به دادم برسید
جئون جونگ کوک ، سئول"

با حسرت نگاهی به کاغذ انداختم و اونو موشک کردم و از پنجره اتاقم توی خیابون پرت کردم و دعا دعا کردم به دست یه آدم نیکو کار برسه .

فوری از اتاقم بیرون رفتم و خیلی مودبانه از پله ها پایین رفتم

مامان : جونگ کوک بیا بشین

آروم و متین نشستم
اه آدم بودن چقد سخته

بابا : پسرم کارای منو مامانت درست شد
+ ینی دارین جدا میشین؟
ینی بچه ی طلاق میشم؟
اول معتاد شم بعد خودکشی ناموفق داشته باشم یا اول خودکشی ناموفق داشته باشم بعد معتاد شم؟
مامان : بچه تو چرا انقد چرت و پرت میگی
منظور بابات کارای سفرمونه
داریم میریم کانادا پیش مامان بزرگت
+ واقن؟؟؟
ایووول.. ینی ای باباااا
حالا من از دلتنگی تو این خونه ی خالی چیکار کنم؟؟؟
مامان : نگران نباش پسرم فکر اونجاشم کردم
قرار نیس تو این خونه ی خالی تنها باشی
+ ینی بگم جیمین و جیهوپم بیان؟
ای بابا حالا که اسرار میکنین چشم
بابا : نه جونگ کوک کسی نمیاد
تو میری
+ من میرم؟
کجا؟
مامان : واسه اینکه تنها نمونی قراره بری خونه ی دوسته بابات آقای کیم
+ کجاااا
نهههه عمراااا
مگه من بچمممم
مامان با لحن خبیثی ادامه داد : مگه تو دلت تنگ نمیشد اینجا تنها؟
+ من غَلَ.. نه ینی چرا معلومه میشه اما گاهی باید صبور بود و زحمتی واسه ی دیگران ایجاد نکرد
بابا : خیالت تخت این پیشنهاد خودش بود که بری اونجا و  ازین که قبول کردم کلی خوشحال شد
نگران نباش کوک
کیم یه پسره جوون داره
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم بشین

با شنیدن اینکه یه پسر داره نوره امیدی تو دلم روشن شد
خب واضحه که آیم گِی!

☆☆☆

خب بچها امیدوارم خوشتون بیاد
ووت یادتون نره
مرسی که میخونین و کلی مراقب خودتون باشین🤍💫

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now