بعد از اینکه دوباره تنها شدیم رو به تهیونگی که خیره به چشمام بود کردم و در لحظه خجالت کل وجودمو گرفت.. خدایا من اصلا آدم خجالتیی نبودم! ولی الان خیلی راحت میتونستم داغ شدن صورتمو حس کنم!
تهیونگ لبخند زد و با جلو اوردن سرش روی لب هام زمزمه کرد : وقتی گونه هات گل میندازه ام کیوت میشی بیبی بوی
و نفس گرمشو زیر بینی و روی لبم خالی کرد که ته دلم قیلی ویلی رفت
چند ثانیه بی حرکت توی همون حالت موند و بعد با شیطنت زبونشو روی لب های بستم کشید و با گذاشتن بوسه ی محکمی رو لب های مرطوبم سرشو ازم فاصله داد و با مخفی کردن صورتش تو گردنم بدنمو توی آغوشش حبس کرد.
(مشخصه دارم آب میشم؟؟ من واقن دارم سعی میکنم مسیر فیکو به جاهای لهو و لعب دار بکشونممم بعدش محو میشم اصن به روم نیاریدددد )همونطور که بینیشو به گردنم میمالید نفس عمیقی کشید و با صدای بمی که از ته گلوش میومد گفت : خیلی منتظر این بودم که بدن جونگکوکو اینجوری بغل بگیرم.. با اینکه توام خیلی بزرگ نمیزنی اما کم کم داشت حس پدوفیل بودن بهم دست میداد!
خنده ی آرومی کردم که با یاد آوری چیزی خندمو خوردم.
+ ته؟ تو با کسی رابطه نداری؟
تهیونگ : تو الان دوست پسرمی دیگه!
+ نه نه! الانو نمیگم...وقتی سرما خورده بودی برات یه سوپه خیلی خوشمزه اوردم..
با سرفه ی مصلحتیی سعی کردم عذاب وجدانی که از دادن اون سوپ بهش داشتمو خفه کنم و ادامه حرفمو بزنم.
+ اون موقع یادمه جای دندون رو گردنت دیدم و.. فکر کردم..
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : اوه! حسود کوچولو!
اون شاهکار دندونای خرگوشیه خودت بود.با گیجی گفتم : چی؟ خودم؟
تهیونگ هومی کشید و گفت : آره... روز قبلش با پررویی دنبالم کردی و کلی همه جامو گاز گرفتگی که شامل گردنمم شد
لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم : اگه اینطوره حتما اذیتم کرده بودی! حقت بوده
تهیونگ دوباره سرشو توی گردنم برد و بخشی از پوستمو با دندوناش نگه داشت و شروع به مک زدن و کشیدن زبونش روی اون نقطه کرد و برای چند ثانیه ادامش داد تا آخم دراومد و کم کم حس میکردم الانه که اون تیکه از گوشتم کنده شه
بلخره راضی به ول کردن شد و دوباره نقطه ی نزدیکی به جای هنر قبلیشو به دندون گرفت و بعد چند ثانیه مک زدن ول کرد و طوری که یه نقاش ماهر به مخلوقش نگاه میکنه به بخشی از گردنم که سوزن سوزن میشد نگاهی کرددوباره خم شد و بوسه ی خیلی لطیفی روش نشوند و با لذت گفت : برای اولین اثرم روی تنت شاهکار چشمگیریه! تن تو بهترین بوم برای نقاشی کردن منه جونگکوکا..اگه همیشه با من باشی من میتونم بزرگترین نقاش کره بشم و برای داوینچی و ونگوک زبون درازی کنم.
روی جدیدی از تهیونگ رو میدیدم که در عین غریبه بودن برام خیلی لذت بخش بود و حالا نمیدونستم باید چی بگم.. با کلمه ها و جمله های قلمبه سلمبه جوابشو بدم یا فقط نگاهش کنم..یا حتی نگران باشم که نکنه اون هیونگش باز درو باز کنه و برینه به لحظات عاشقانمون
در لحظه فقط تصمیم گرفتم بحث رو عوض کنم.
+ عا..ام..اون که چند دیقه پیش اینجا بود کی بود؟
تهیونگ که متوجه کارم شده بود لبخندی زد و با خوش رویی جواب داد: جین هیونگ.. همسر هیونگمه...اونا توی آمریکا زندگی میکنن ولی فعلا برای سر زدن بهمون اومدن اینجا
+ هیونگت شبیه یکی از خواننده ی مورد علاقم کیم سوکجینه
تهیونگ: خدایا.. جونگکوکا اون شبیهش نیست! جین هیونگ واقعا خوانندست!
با تعجب تکونی به خودم دادم و با صدای هیجان زده ای گفتم : ینی میگی سوکجین همسره برادرته؟؟ و الان تو این خونس؟؟ و برام صبحانه آماده کرده؟
با سر تکون دادن تهیونگ جیغی زدم و بدو بدو سمت راه پله دوییدم...
![](https://img.wattpad.com/cover/287110250-288-k222574.jpg)
YOU ARE READING
🌈My little Universe💜💫
Fanfictionسلام سازمان حمایت از کودکین معصوم من جئون جونگ کوکم ۱۸ سالمه .. ینی داره میشه برای همین زیر سن قانونی ام و به شما مربوط میشم من خیلی انسان خوب و نیکوکاری هستم و اصلا رمان های بد بد نمیخونم و فیلم های بد بد نمیبینم حرفای بد بد نمیزنم فکرای بد بدم نمی...