+ کوک؟ من متاسفم ... باید بهت میگفتم ... من فقط ... هووفففف میشه درو وا کنی؟ کوک؟ حداقل بزار ببینمت!
لنت بهش من واقن ازینکه بری میترسم!
میشه جواب بدی؟
خواهش میکنم
جونگکوک من واقن معذرت میخوام من نمیخواستم اینطوری شه... فک کردم اگه بگم تو نخوای اینجا بمونی... من.. کوک میشنوی چی میگم؟با کلافگی گوشمو به در بسته ی اتاق جونگکوک چسبوندم.
اون صدای.. فین فین بود؟؟
اون که گریه نمیکرد؟
میکرد؟+ کوکی؟
با فکری که به سرم زد فوری رفتم و یه کاغذ و خودکار برداشتم .
روش نوشتم :
هیونگ متاسفه :(
میشه باهاش حرف بزنی؟ :( 💔و از زیر در توی اتاق فرستادم.
چند لحظه بعد کاغذ دوباره بیرون فرستاده شد .دوباره روی کاغذ نوشتم و تو اتاق ردش کردم :
از دستم عصبانیی؟با دست خط بچگانه ای نوشته شده بود :
(آره)
اگه واست بستنی بخرم میبخشیم؟
(نه)
اون عاشق بستنیه .
و وقتی با بستنی راضی نمیشه ، ینی خیلی ناراحته.
خیلی.برات اون اسباب بازیی که دیدی رو میگیرم
قبوله؟چند ثانیه گذشت ولی کاغذ برنگشت
با استرس دوباره صدا کردم : کوکی؟ بخشیدی؟
صدای بالا کشیدن بینیش اومد و گف : باعد بلا کوکی شِلَم بخونی
یه عالمهههه بَخَلَم بش بدی
بوشِشَم بوتونی
توپولوعا ام تماشا تونیلبخندی رو لبم اوند و گفتم : باشه باشه
حالا درو باز میکنی؟با صدای چرخیدن کلید تو در لبخندم عمیق شد
ثانیه بعد این کوکی بود که با لب آویزون و صورتی که هنوز رد اشکاش روش پیدا بود، دست به سینه جلوم واساده بود و نگاه طلب کارش روم بود.بخاطر دراوردن گریش لعنتی به خودم فرستادم
بعد چند لحظه دستاشو به نشونه بغل از هم وا کرد و تو هوا نگه داشت
با لبخند تو بغلم کشیدمش و بلندش کردم و اونم پاهاشو دور شکمم حلقه کرد
برای حفظ تعادل دستامو زیر باسنش گذاشتم
و فاک! اون زیادی پنبه ایهسرشو توگردنم فرو کرد زمزمه کرد : تازشم خودت باعد بَشَنیمو بهم بدی
با سر تایید کردم و با گذاشتن کوکی جلوی تلویزیون خودمم کتارش نشستم و باز صدای شعر اون کارتون تو مخ...
.....
یه ساعت تمام مجبور بودم کنار کوکی بشینم و اون چهارتا موجود احمقو ببینم و فقط به سازندش ادای احترام کنم.
و نصف بیشتر تایم ذهنم درگیر این بود که، کوکیه لیتل با خوراکی و شعر و کارتون و بغل آشتی میکنه
مسلما جونگکوکه بالغ اینطور نیست
هیچوقت نبوده
و همین موضعیه که باعث میشه نتونم باهاش حتا حرف بزنم
منه احمق باید یاد بگیرم اونا یه نفرن!با صدای کوکی و اعلام اینکه وقت شعر و خوابه از جام بلند شدم و منتظر شدم اونم پاشه
ولی وقتی تکون نخورد به این نتیحه رسیدم که باید خودم تا اتاقش ببرمشپس دولا شدم و همونجور که همیشه دوست داشت روی کولم اومد.
روی تختش گذاشتمش و خودمم کنارش دراز کشیدم
کوکی : شه شلی میخای بلا کوکی بخونی؟+ مای بانی
کوکی : تودوم؟
+ چشماتو ببند تا بخونم
کوکی فورا چشماشو بست و روی هم فشار داد
لبخندی به کیوتیش زدم و تو تخت جا به شدم که راحت تر تو بغل بگیرمش
اون بچه همیشه باعث لبخند زدنمه!+ my bunny lies over the ocean
my bunny lies over the seamy bunny lues over the ocean
oh bring back my bunny to mebring back
bring backoh bring back my bunny to me
to meeeebring back
bring back
oh bring back my bunny to me(معنی کلیش میشه خرگوش من بالای اقیانوس خواییده
خرگوش من بالای دریا خوابیده
خرگوشمو بهم برگردونین برش گردونین :)
این واقن کیوته ولی اگه بخای فارسیش کنی کلن ریده میشه تو ریتم و قافیه و قشنگیش
اگه خواسینش تو تل بهم پیام بدین بفرسمشಥ‿ಥ
@in_sbakhbd )با دیدن بسته بودن چشمای کوکی و نفسای منظمش برای بار هزارم لبخندی زدم و با بوسیدن پشت پلکش منم چشمامو بستم و برای اولین بار بدون استرس کنارش خوابیدم..
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌈My little Universe💜💫
Fanficسلام سازمان حمایت از کودکین معصوم من جئون جونگ کوکم ۱۸ سالمه .. ینی داره میشه برای همین زیر سن قانونی ام و به شما مربوط میشم من خیلی انسان خوب و نیکوکاری هستم و اصلا رمان های بد بد نمیخونم و فیلم های بد بد نمیبینم حرفای بد بد نمیزنم فکرای بد بدم نمی...