~part³~

1.9K 206 35
                                    

پاشدم و به کمک مامان دو تا چمدون لباس به سلیقه مامانم جمع کردم که همشون پلوخوری بودن

پس بعد از رفتن مامانم به سرعته باد کله لباسا رو خالی کردم و کلا لباسای راحت تر برداشتم ولی محض احتیاط یه دست پلوخوریم گذاشتم
چمدون دومم از لباس خالی کردم

به هرحال اگه از لباسای اون کیم بهم نرسه به چه درد میخوره؟

چمدون دومو از وسایل دیگه ای که شامل :
پوکو عروسکم
بان بان بازم عروسکم
کلی نی‌شیر
دو بسته نوتلا

و خلاصه تمام جاساز خوراکی هام که زیر تخت و تو کمد و پشت میز بودو خالی کردم تو چمدون

چمدونامو برداشتم و بردم دم در
برگشتم اتاقم و یه تیپه نسبتا آدمانه زدم و پیش به سوی خونه ی کیم هاااا
( عکسه پارت )

....

ساعت حدود ۱۲ ظهر رسیدیم خونشون

به محض ورودمون خانم و آقای کیم به استقبالمون اومدن و با خوش رویی باهامون حال احوال کردن

پس پسرشون کو؟

تو همین افکار بودم که یه پسره ریزه میزه و کیوت با سینی قهوه وارد سالن شد .

هااا
نههههه
این نباید پسرشون باشههه

این چجوری منو بگیره؟؟

نکنه فک کرده اومدم خاستگاری با سینی قهوه اومدههههه

سینی رو که جلوم گرف با دهن باز زل زدم بهش
انقد منگ بودم قدرت حرکت نداشتم

یه تک سرفه کرد که به خودم اومدم و قهوه رو برداشتم

همونطور که بقیه باهم حرف میزدن منم قهومو مزه مزه کردم و رفتم تو فکر

ببین کوک از حق نگذریم قهوش خوش مزست پس دست پختشم خوب باید باشه
خیلیم مودب و فهمیدس
دیدی چه جوری سر به زیر قهوه رو داد و رفت تو آشپزخونه؟

عیبی نداره میتونین کنار بیاین

حالا نگرفتت مهم نیس مگه حتما باید تو تخت برین میتونیم واقن دوست بشیم باهم

تو همین افکار بودم که با شنیدن صدای بابام گوشم تیز شد : خب تهیونگ کجاست ندیدمش؟

آقای کیم : تهیونگم هست
فقط پیدا نیست زیاد
صب تا عصر نمایشگاهه و عصرم با دوستاش اینور اونور
اکثر شبام انقد دیر میاد که نمیبینمش

هااا
پس این تهیونگ نبود؟؟ تهیونگ اسم پسرشونه؟ پشماااممم چه هااتتت

تو کوچم عروسی بود دیگه

بعد ناهار مامانم اینا پاشدن و عازم شدن تا به پروازه عصر برسن

مامان همونجور که بغلم کرده بود و محکم پشتم میکوبید گفت : جونگ‌کوک حواستو جمع کن آبرومو نمیبریا وگرنه خودم ازونجا پا میشم میام تک تک گیس خوشگلاتو میکنم
پسر خوبی باش
قول میدیم زودی برگردیم پیشت

+ آخ...اوم..ما..چ..شم..م...گه..آخ..بچم...اومااااا

مامان : هاا

+ کمرم اوماااا

بعد رفتنشون ترس وجودمو برداشت
نکنه باهام بد رفتاری کنن؟
تو انباری زندانیم کنن؟
نکنه مثه کوزت مجبورم کنن کاراشونو بکنم؟
واسه قافیه ام صدام کنن کوکزت؟؟؟

خانم کیم : خب جونگ‌کوک عزیزم بیا بشین از خودت بگو ببینم

یا فاکه معصوم
الان نخورتم؟ نه بابا چرا سس میگی مگه  آدم خواره

آروم نشستم رو مبل جلوییش

+ چی بگم؟

خانم کیم : مثال این که چن سالته
علایقت این چیزا دیگه . آخرین بار که دیدمت تنها چیزی که دوست داشتی آبنبات هویجی بود

و بعد بلند بلند خندید.

هار هار هار هار
الان بخندم؟
من اصن اینو یادم نی

لبخند خجالت زده ای زدم و شروع کردم : خببب ۱۷ سالو ۶ ماهو ۲۱ روزمه
اکثر اوقات فراغتمو آهنگ گوش میدم و میرقصم یا با دوستامم .
و همچنانم عاشق آبنبات هویجی ام

لبخند مهربونی زد و گفت : خیلی بزرگ شدی عزیزم
بیا بریم اتاقتو نشونت بدم

جااان
اتاقم؟
نه پس اونقدم مادر فولادزره نیس
رفتیم طبقه بالا
دره یه اتاقو وا کرد
نسبتا بزرگ بود و تم طوسی داشت
دیواره سمت چپ پنجره بود و سمت راست کمد
اتاق مستر بود و توش حموم دستشویی
دست خوش بابا
بعد اینکه یه توضیح مختصر راجب اتاق داد رفت و گف استراحت کن
بعله دیگه باید این تخت تست بشه یا نه؟


☆☆☆☆

بان بان

عروسکش فرق زیادی با خودش نداره:))) اما آره دیگه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عروسکش فرق زیادی با خودش نداره:))) اما آره دیگه

پوکو ام که تو پارت معرفی هس

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now