~part³¹~

1.1K 95 36
                                    

هانا تو اوج سینگلی چهارزانو چمباته زده بود رو مبل و هی نگاشو به بقیه میداد ک هرکدوم با یکی لاس میزد.

نامجون ک تا دیده بود کوکی نیس ک سر جین باهاش گرم باشه فرصتو غنیمت دونسته بود همش چسبیده بود بغل جین شلپ شلپ ماچش میکرد

ازونور هارومی نخ دادنو ول کل کرده بود متر متر طناب می‌فرستاد برای جیمین

جیمینم با یه قیافه ی خدایا به کدامین گناه اینو انداختی تو دامنم هی نگاهشو میداد به هوسوک که هوسوک به دادش برسه

هوسوکم که کلا این چند وقت شوگارو میدید با عالم و آدم غریبه بود و کلا حواس و نگاهش محو شوگا بود و همش تو فکر این بود براش بلبل زبونی کنه که اون لبخند لثه ایه شوگارو رو لب هاش ببینه

مث الان که داشت تعریف میکرد رفته جنگل و چه تارزان بازیی دراورده
ولی خب با توجه به شناختی که هانا از بچگی روش داشت میتونست تصور کنه تو تک تک اون موقعیتا هوسوک چقدر جیغ زده
پس همش سرشو مینداخت پایین تا زیرزیرکی بخنده

هارومی که از جیمین نتیجه ای نمیگرفت با کلافگی اینبار جیهوپو هدف گرفت و با عشوه گفت : تو دوست تهیونگ اوپایی؟ چهرت خیلی آشناس ولی یادم نمیاد درست

هانا تو دلش فوشی به خواهر احمق و چندشش داد و سعی کرد با نگاهش به هوسوک بهش اشاره کنه به اعصابش مسلط باشه
هوسوک واضحا هارومی رو به تن و بدنش گرفت و دوباره رو به شوگا کرد و در گوشش چیزی زمزمه کرد که شوگا دوباره با خنده گردنشو چرخوند و دستی به گوشش کشید

هانا گوشیشو برداشت و تو پیویه
" 🐿🌈Sun shine "
تایپ کرد : شیرینی بده حداقل براش آشنا بودی

با روشن شدن اسکرین گوشی هوسوک گوشیشو برداشت لبخندی زد و برای
" bro sis"
تایپ کرد : شیرینی چیه باید رید..میخام صد سال نشناسه ایکبیری

هانا زیرزیرکی خندید که باز اون ویز ویز کرد : هیییی با تو بودم..اسمت چییود؟

تو همین بحث بود که زارت زارته زنگ درومد
هانا با کله رفت سمت در و با باز  کردن در چشمش به جمال تهیونگی که کوکی رو کول کرده بود روشن شد

تهیونگ دولا بود و  کوکی رو کمر تهیونگ بود..تهیونگ دستاشو از پشت رو باسن کوکی قفل کرده بود و کوکی با لبخند خرگوشیش پاهاشو تو هوا تکون میداد و یه دستش دوتا جغجغه بود و مدام با تکون دادنش سروصدا میکرد و یه دستش کاکتوس اسباب بازیی که هر صدایی کوکی در میاورد اونم تکرار میکرد و تکون میخورد

کوکی با دیدن هانا یه لحظه خندش جمع شد و سرشو پشت شونه های تهیونگ قایم کرد و مثل یه خرگوش ترسیده فقط چشماش بالا اورده بود تا فوضولی کنه

تهیونگ لبخند گرمی به هانا زد و با ذوق گفت : هاناا کوکیمو نگاا! کوکیه منه هاااا نگاش کن که چه شیرینه

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now