~part³⁷~

797 95 7
                                    

آپا : جونگکوک؟ حواست با منه؟ الو؟

+ ا..الو آره

آپا : خوشحال نشدی؟

با اومدن صدایی از اونطرف حرفش رو نصفه گذاشت و باهام خدافظی کرد

پوفی کشیدم و تو جام جابه‌جا شدم
تهیونگ بدون اینکه چشمهاشو باز کنه دستشو دور شکمم پیچید و کشیدم توی بغلش‌
با صدای گرفتش توی گردنم حرف زد : کی بود؟

بخاطر کارش گردنمو جمع کردم و خودمم دستمو دور گردنش حلقه کردم و لوس گفتم : آپا. گفت که فردا بر میگردن

تهیونگ چشمهاشو آروم باز کرد و توی چشمام زل زد‌

همون جوری که آدم حس میکنه اطراف تار میشه و گرمش میشه
انگار که تو دل آدم بچه خرگوشا بپر بپر کنن

+ اینطوری نگام نکن

تهیونگ : چطوری؟

+ اینطوری که انگار دریا رو تماشا میکنی

تهیونگ : مگه نمیکنم؟ اگه چشم تو دریا نیست چیه پس؟

با صدای جیغ طور گفتم : چشمم چشمههههه اول صبح لاس زدناتو شروع نکن من واقعا لالممممم

تهیونگ مستطیلی خندید و بیشتر تو بغلش فشارم داد
تهیونگ : کوک؟

+ تهیونگ‌. اول ببین چی میگم. تو.. راجع به من..ینی راجع به ما.. به خانوادت حرفی زدی؟

تهیونگ : من نزدم خودشون میدونن
از گرایشم که خبر داشتن و حدس زدن بقیش نباید کار سختی میبود

+ من چی؟

تهیونگ : خودم میگم بهشون. بچه دبیرستانییی

و لپمو گاز گرفت که با آخ و اوخ از دستش در رفتم
دنبالم پاشد
با هول درو باز کردم و تو خونه شروع به فرار کردن کردم
تهیونگ دنبالم میدویید و از رو مبل و میز و پله میپرید تا زودتر بهم برسه

تنها راه فرارو تو پناه گرفتن تو اتاق نامجین دیدم
پس مث طویله درو باز کردم و پریدم تو

جین با بالا تنه لخت(و احتمالا همچنین پایین تنه*) روی نامجونی که سرشو عقب خم کرده بود و عرق میریخت، بالا پایین میشد و به کمرش قوس میداد.

با شوک به پورن زنده ی جلو چشمم زل زدم
جوری درگیر حال و حولشون بودن که اصن متوجه من نشدن

با اومدن دستی رو دهنم و بلند شدنم از رو زمین با تصور اینکه بخاطر مزاحمت تو کارای خاکبرسری هیونگام، فرشتگان خرمگس لعنت کن اومدن منو ببرن خواستم جیغ بزنم

همونطور که از اتاق فاصله میگرفتیم و در بسته میشد لنگ و جفتک مینداختم از بغل فرشتهه درام که فرشته پفیوز گوشمو گاز گرفت : از دست من در میری بیای هیونگاتو دید بزنی؟ نچ نچ نچ‌‌.

عه اینکه تهیونگ خودمونه.

قبل اینکه فرصت دوباره ی فرار داشته باشم منو رو کاناپه انداخت و خودش روم نشست و پاهامو بین زانو هاش و دستامو بالای سرم با یه دست قفل کرد و همچنان دهنمو با دست دیگش نگه داشته بود

تهیونگ : خب کوکی یه بازی میکنیم. حرف..جیغ..خنده..هر صدایی که ازت در بیاد قلقلکت میدم.
باشه؟

با تکون دادن سرم نفسمو حبس کردم که دستشو از روی دهنم برداشت و روی شکمم گذاشت
از ترس قلقلک لبمو میجوییدم و خودمو سفت کرده بودم
فقط یه لحظه کافی بود که نگاهمون همزمان قفل شه و من از خنده پاره شم.

تهیونگ فرصت طلب دست آزادشو که رو شکمم بود تند تند تکون میداد و قلقلکم میداد
بلند تر میخندیدم و با اینور اونور کردم خودم میخواستم فرار کنم اما راهی نبود
رسما داشتم از خنده خفه میشدم و تهیونگم کم نمیاورد

تو یه لحظه نفسمو دوباره حبس کردم و خنده ی بی ارادمو ساکت کردم که دست تهیونگم متوقف شد
با نیش بازش نگاهم میکرد و من شوری اشکی که از خنده روی صورتم اومده بود رو روی لبم حس کردم
تهیونگ سرش رو جلو اورد و اشک رو لبم رو لیسید

همچنان لبامو سفت فشار میدادم تا هیچ صدایی ازم در نیاد
اما متاسفانه لب و دهن کافی نبود و صدای قور قور شکمم بلند شد
با فکر اینکه الان دوباره قلقلکم میده از ترس سکسکه ای کردم

تهیونگ با دیدن این شرایط بجای دوباره دراوردن خنده ی من خودش از خنده پاره شد از روم کنار رفت

تهیونگ  : بانی کیوتمممم بیا برات صبحانه درست کنم

و بلاخره رضایت داد برم یچی کوفت کنم
وسط صبحانه بودیم که نامجین خوشحال و خندان وارد آشپزخونه شدن.

به محض دیدنشون صحنه های نامناسب سنم که دیده بودم از جلو چشمم رد شد و غدا تو گلوم پرید

مث شیهه اسب سرفه میکردم و قرمز شده بودم  تهیونگ که علتشو میدونست دیوثانه سعی میکرد نخنده و فقط بزنه پشتم

کوفتی زیر لب بهش گفتم و با صبح بخیر گفتن به نامجین بدون اینکه نگاهشون کنم از جام پاشدم و گفتم : خبببب من که سیر شدم تهیونگ تو نشدی؟
نشدی ام مهم نیست امام علی میفرماید قبل مث گاو خوردن از کوفت کردنت دست بکش تا گاو نشی
و آره پس تهیونگ توام پاشو بریم من پاستیل میخوام برام بخر
پاشو بریم دیر شد بدو

و با گرفتن بازوی تهیونگ به زور از جاش بلندش کردم و همچنام بدون نگاه مستقیم از جین و نامجون خدافظی کردم و پیچیدم بیرون بلکم بتونم سکانسی که جلوی چشمم رژه میرفتو فراموش کنم

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now