~part³³~

893 114 13
                                    

ازونجایی که خودمم هیچی یادم نمیومد یه خلاصه از دو پارت قبل بگم.

اهم. 
"آنچه در پارت های پیشین گذشت :
جین میخواست پارتی بگیره، تهکوک رو فرستاد برن قاقالیلی بخرن؛ غافل ازینکه اون دوتا نفر سومشون شیطان رجیم شد اول چرخ خرید فروشگاهو دزدیدن بعد رفتن تو پارک اون پشت مشتا اعمال خدا پسندانه انجام دادن تو چرخ خرید.
بعد کاملا کاپلی برگشتن خونه که هارومی دختر چندشه که حول تهیونگ بود غلط اضافه خورد. جین هم زحمت کشید با دمپایی و اردنگی بیرونش کرد.
همه به خوبی و خوشی شام میخوردنن برنامه مسافرت میچیدن، کوکیِ کوچک اونور واسه خودش با دوست خیالیاش یه قل دو قل و خاله بازی میکرد که دشوریش گرف. بدو بدو اومد تهیونگ "دُتمه شَوال" ِش رو گشود
بعده خلاء اومد دوباره ددیش خیلی پدرانه شلوارشو پاش کنه، تهیونگم کاملا پدرانه اونجای پسرشو بوسه امامی گذاشت.
کوکی اعتراف کرد از "شیمونِ دشویی پیییشششش شِدا میده" میترسه. پس تهیونگ کمکش کرد به ترسش غلبه کنه.  بعد یبارم اونجا رفتن تو کار ماچ بوسه که تهیونگ حس پدوفیلی کرد پس برگشتن سر شام که کوکی غذا پرید گلوش تهیونگ جونش بالا اومد و دید بچش چقد براش مهمه. "






کوکی پای چپشو بلند کرد و محکم زمین کوبید که باعث شد تای پاچه شلوارش تکونی بخوره؛
سعی کرد با جدیت تمام اخماشو تو هم کنه تا اینطوری به هیونگش نشون بده که چقدر عصبی و جدی عه و اصلا براش اهمیتی نداره اگه ساعت ۳ صبه و اون دقیقا همین حالا میخواد بره پارک و بازی کنه. نه فردا صبح.

البته که نتیجه ی اون اخم فقط خنده ی ددی تهیونگش بود.

تهیونگ شقیقه هاشو ماساژی داد و توی دلش دوباره لعنتی به صدای ماشینی که باعث شده بود کوکی از خوابش که وسط پارک بوده بیدار شه و حالا گیر بده "کوکی پالته واخنی میخاد نه تو آلا* " و نگیره بخوابه
*لالا)

کوکی مقطع نق زد : ته  او  نی کو کی پالت می خواد

و از تهیونگ آویزون شد و با دیدن اینکه ددیش هنوز بلند نشده صداشو جیغ مانند کرد : ته‌اونیییییی پاشوووووو. پاشو دیدههه ودلنه تا شُب شَلو شِدا میتنم نمیژالم دد ام آلا بتنه هاااا

تهیونگ نفس کلافشو بیرون داد و گفت : پسرم..آخه تو یه ساعتو نگاه کن الان پارکا بستن

کوکی : نخیلم نیسدننننن شاتَت ام عَلگبه بژلگه لو شه عه

بعد با انگشتی کیوتش عدد سه رو نشون داد : نِدااااا شه تا میشه اینگدی. اینگدی تَمه دیدهههه توشولو عه

تهیونگ ضربه ای به سرش زد و با برداشتن گوشیش شماره ی هیونگش رو گرفت.
با یکی دو بوق اول صدای سرحال یونگی توی گوشش پیچید : جانم تهیونگ؟

ابروهای تهیونگ بالا پریدن و با چند لحظه مکث جواب داد : ه..هیونگ؟ الان نباید خواب می‌بودی؟ یا دیر جواب میدادی؟ یا با صدای گرفته میگفتی کیم فاکینگ تهیونگ بهتره یه دلیل قانع کننده برای اینکه ساعت ۳ بهم زنگ زدی و مزاحم خواب نازنینم شدی داشته باشی؟  خودتی شوگا؟

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now