کوکی : تهاون تهاون تهاونیییی
بیدال شو دیدههه شب شده خولشید خانم دلومده
هوا لوژ شدههههتهیونگ پتوشو از دست کوکی کشید و با دراز کشیدن روی کمرش نالید : کوکیم؟ دیشب که نزاشتی بخوابم الان بزار کپه مرگمو بزارم جان عزیزت..
کوکی : گپه ملگتو نژال پاشو به کوکی شیل بده
و بعد پاشد و باسن مبارکشو رو اونجای تهیونگ گذاشت و نشست که ویندوز تهیونگ بخاطر نرمی پنبه ای که روش اومد، بالا اومد.
چند لحظه بدون هیچ حرفی نگاهشونو بهم دادن.
تهیونگ برای خلاصی از وضعیتش و بیدار نشدن بخش پدوفیل درونش، بالش زیر سرشو برداشت و با یه حرکت محکم به صورت پسرش که روش نشسته بود کوبید و تا قبل ازینکه کوکی درک کنه چه اتفاقی افتاده، نشست، جسم بغل کردنیه پسرشو تو بغلش کشید و دوباره خوابید.کوکی همونطور که تو بغل تهیونگ چلونده میشد نالید : آخخخخ دَد آبم دلومد مده من پُلختلالم که اینژولیم میتونی آب پلختِلال بگیلی اژم
تهیونگ با خنده سعی کرد اول ذهنشو از بخش اول جمله دور کنه و رو بخش دوم تمرکز کنه : مگه تو چی ای؟؟
کوکی : پُلختِلال دیده
تهیونگ : این ینی چی؟
کوکی : نخولدی؟ دِلدالیه ناجِنجیه
بابای نالِندیه. کوکی ام دوش داله
آبشم میدیلن آب پلختلال میشه*(اصن دوس ندارم درستشو تو پرانتز بزارم ولی فک کنم واضح نباشه پس : نخوردی؟ گردالیه نارنجیه
بابای نارنگیه. کوکی ام دوس داره
آبشم میگیرن آب پرتقال میشه* )تهیونگ که تازه از خواب ناز و نصفه نیمش بیدار شده بود، چیز زیادی از حرفهای لیتلش نفهمید و توان تحلیاش رو نداشت بجز اینکه از همیشه ناواضح تر حرف میزنه
و جدا فکر میکرد وقتشه دنبال دلیل لیتل اسپیس کوک و این ناواضحی یا اینکه تایم بیشتری از قبل رو توی لیتل اسپیسش میگذرونه باشه.
نفس کلافه ای کشید و با خمیازه ای از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخونه ی نسبتا تاریک خونه ی دوستش تا یچیزی برای خوردن به کوکی بده
بعد کلی گشتن تو یخچال و کمد و باقی سوراخ سنبه ها نتیجش شیرکاکائو و ویفر کاراملی ای شد که جلوی کوکیش گذاشته بودکوکی با ذوق و لبخند گاز بزرگی از ویفرش زد که کلیش پودر شد روی لباس و اطراف لب و دهن و لپای گاز گرفتنیش ریخت
بعد با نگه داشتن دو دستیه لیوان بزرگ شیرکاکائو چند قلوپ ازش خورد که نتیجش شد سیبیل کیوت و شکلاتیه بالای لب کوکیتهیونگ خواست مثل تموم فیلم ها و جنتلمن باری هایی که دیده بود رو صورت بیبیش خم شه و با زبون خودش بالای لبشو بلیسه و تمیز کنه.
اما اینبار این کلیشه ی قشنگ و شیرین همراهی نکرد و با دولا شدن تهیونگ رو کوکی، کوکی با فکر اینکه ددیش میخواد خوراکی هاشو بدزده جیغی کشید و لیوانش رو به خودش نزدیک تر کرد
و به لطف همین کار کوکی کل لیوان شیرکاکائو روش ریخت و داغون شد.تهیونگ اول با بهت به لیوان شیرکاکائوی خالی شده تو بغل کوکی، بعد به لباس مورد علاقه ی کوکی که گند زده شده بود بهش، و در آخر به لبای غنچه ی کوکی و چشمایی که درشت شده بود و چونه ای که میلرزید و باعث لرزش لب پایین کوکی میشد، نگاهی انداخت
خواست خیلی متمدنانه با یه گفتمان ساده حلش کنه؛ اما بلافاصله با جیغ و گریه ی از ته دل کوکی، ریده شد به تمام مسالمت و صلح
و این شروعی بود برای گریه های کوکی، بیدار شدن یونگی، بالش هایی که به سمت تهیونگ پرت میشد
و لباسی که مثل یه دلقک به تن تهیونگ شده بود تا با خندوندن کوکی و پرت کردن حواسش ازون فاجعه بخاطر اشتباهش تنبیه شه.گاهی واقن تشخیص اینکه کی سلطه گر این رابطس حتی برای خودشون هم سخت و چالش برانگیز میشد.
☆☆☆☆☆☆☆
کم نوشتن بهتر از هرگز ننوشتن استمیدونم کمه ولی یه چسه یه چسه مث آدم میکنم تا باز توان نوشتنم بیاد
https://youtu.be/Pv64xEcunJQ
اینم لینک ویدیوی بغل کردنشون
خودمو پاره کردم بیاد نمیشه خودتون برین نگا کنین
YOU ARE READING
🌈My little Universe💜💫
Fanfictionسلام سازمان حمایت از کودکین معصوم من جئون جونگ کوکم ۱۸ سالمه .. ینی داره میشه برای همین زیر سن قانونی ام و به شما مربوط میشم من خیلی انسان خوب و نیکوکاری هستم و اصلا رمان های بد بد نمیخونم و فیلم های بد بد نمیبینم حرفای بد بد نمیزنم فکرای بد بدم نمی...