~part¹²~

1.4K 164 9
                                    

ها؟
چیشده؟

ملعون : اوپ..اوپااا

اول با شوک بعد با خنده گفت و زد زیر خنده

زهرخر
پفیوز
تهیونگ کاملا سرد و پوکر  نگاهش میکرد

شهناز زمینی ام خندید و گفت : شوخی با مزه ای بوددد

تهیونگ : چی باعث شد فک کنین باهاتون شوخی دارم؟

یهو خنده ی دوتاشون بند اومد و به ما نگاه کردن

ملعون : ینی اوپا..اوپا این دوست پسرته؟

کی دوست پسرشه؟ تهیونگ رل زد؟ همون شوگا؟ پس هوبی چییییی؟
تو فکر ناکام موندن جیهوپ بودم که دست یکی زارت اومد رو پام

سرمو اوردم بالا که دیدم چشمم روشن تهیونگه
همنطور که دستش رو پام بود نوازشی رو رونم کشید و گفت : هوممم باهوشی
اما خوشم نمیاد این صدا زده بشه

الان منو گف؟ داره مث رمانا میشه بلخره از حسرت در بیام؟؟

شهناز  زمینی و ملعون گمنام هنگ کرده زل زده بودن به ما
ملعون : اوه‌..خوبه

چن دیقه جمع ساکت بود  و از حرف نزدنشون فیض  میبردم که ملعون رو به تهیونگ گفت : اوپااا بریم برقصیم؟

تهیونگ : کسی جلوتو نگرفته

ملعون : خب من میخوام با تو برقصمممم

تهیونگ : من نمیخوام برقصم ولی

ملعون اخمی کرد و خودش باسنشو کج کرد و رفت وسط
شوگا نگاهی به شهناز زمینی کرد و گفت : تو نمیخوای بری برقصی؟

شهناز زمینی دستی زد و گفت : داری به رقص دعوتم میکنی؟؟ من به هرکسی افتخار نمیدمااا
اما پاشو بریم

شوگا با دهن باز نگاهش میکرد و‌ تا خواست اعلام مخالفت کنه شهناز مث کنه از بازوش اویزون شد و شوگا رو دنبال خودش کشید وسط جمعیت تا باهاش برقصه
با دیدن وضعیت شوگا ناخودآگاه خندم گرفت و ریز خندیدم

تهیونگ نگاهی بهم انداخت و پوزخندی زد
مرتیکه گلابی فریزری

تهیونگ : سعی کن فاز برت نداره واسه اینکه وراجیای هارومی رو تموم کنم باید یکیو واسطه میکردم

+ هارومی کیه؟

تهیونگ پوکر نگام کرد و گفت : حافظتو از کجا اوردی؟
همین که الان اینجا بود

گیج آهانی گفتم و رفتم تو فکر

ها؟ اون الان چیکا کرده بود؟

+ هووووو گلابیییی اصن تو چرا منو ابزاره رسیدن به اهدافت قرار دادی؟

تهیونگ ببخیال جواب داد : خیلی رمان میخونی مگه نه؟ من فقط گفتم تو دوست پسرمی همین

+ همین ینی از اسم و حضور گوهربارم استفاده شده

تهیونگ با تاسف سری تکون داد

اه نمیزاره یکم ترکیه ایش کنم
دوباره نگاهی به وسط پیست کردم که نسبتا شلوغ شده بود و همه گرم رقص بودن و صدای اهنگ پیچیده بود
چطور متوجهش نشده بودم؟

با ذوق از جام پاشدم و بی توجه به تهیونگ رفتم وسط پیست رقص دنبال شوگا گشتم

بدون نیاز به دقت بالا کاملا مشخص بودن
پسری که با کیوتی کلافه شده و سیب زمینیی که هی قر میده و میلوله دور و ور پسره بیچاره

خودشونن.

با عجله سمت شوگا رفتم
دستشو گرفتم و از کنار شهناز کشیدمش کنار
شهناز با حرص نگاهی بهم کرد و بعد اولین هدفی که از کنارش رد شد و چسبید و دوباره مشغول رقص شد

شوگا : رسما میتونم بابت نجات دادن جونم ازت تشکر کنم. واقن داشتم دستشویی لازم میشدم دیگه

خندید. منم باهاش خندیدم
رفتیم یجا دورتر از شهناز و با ذوق شروع به رقصیدن باهاش کردم
اوووووو پارتی  پارتی یههههه

بلند با آهنگ میخوندم و میرقصیدم

نمیدونم چقد گذشت و کجا و چجوری

اما انقد خسته شده بودم که حتی با اون سر و صدا و اهنگ بلند  بازم باز نگه داشتن پلکام خیلی سخت بود ....

🌈My little Universe💜💫Where stories live. Discover now