دوباره نق زد : تهاون بلیم.
تهیونگ : کجا بریم ماه کوچولو؟
کوکی : بِبَل منو
تهیونگ : نمیگی کجا؟
کوکی : بِبَل فَخَد.. بلیم عه ژا ته هیشتیه هیشتی نتونه بیادش.. شون اژیاتم میتونن اونوخ دلد میگیله باژ
تهیونگ درگیر نامفهوم حرف زدن کوکی بود. خیلی پیش میومد و تهیونگ داشت از حرفای تکراریی که معنیشو نمیفهمید میترسید.
تهیونگ : هیشکی ینی کیا؟
کوکی : هیش آدمی نیادش
آدم بده دوششون نداعمشونتهیونگ : من چی پس؟
کوکی با چشم های درشت شده و چونه ی لرزون از تو بغل تهیونگ نگاهش کرد : تهاون آدمه؟
تهیونگ : پس چی ام؟
کوکی : اَبل. اَبلِ بژلگ. شِتل یه خِلشی
نَلمالو و گَلمالوعی..کوکی لو بخل میتونی
بلا همین میدم بلیم دیده. کوکی بِله تو بخل تهاون..تهاون بِبلتش تو آشمون ته آدم نیادش
آشمون شتاله شتاله... شب پَله.. مَم ماه شم.. پشت دَ اَبلی قاعِم.. بشم..با چشمهای بسته تیکه های اخر حرفشو زمزمه کرد و دوباره خوابش برد
تهیونگ با لبخند موهای روی پیشونی کوکی رو کنار زد و طبق عادت دندونای خرگوشی پسرش که از لای لبهای نیمه بازش پیدا بود رو بوسید و رو به کوکیه خواب گفت : آره کوکو.. تو ماه آسمون شو من ابرت میشم..از پشتم بدرخش قشنگ باش..پرستیدنی باش
و با روهم گذاشتن چشماش و بو کشیدن گردن ظریف کوکی سعی کرد بخوابه
.....
jungkook's povبا صدای گوش خراش زنگ گوشیم که از زیر بالش میومد با حرص چشامو باز کردم و از خواب نازنینم جدا شدم
درحال آنالیز شدن، اولین چیزی ک متوجهش شدم تهیونگی بود که مث کوالا دورم پیچیده بود
آخی گلابی قشنگم...چه مهربون شده
(صادقانه دلم برای این جونگکوک تنگ شده بود)دومین چیزی که حین آنالیزی درک کردم صدای موزشعر زنگ گوشیم بود که خبرش قصد لال شدن نداشت
چلغوز سال به دوازده ماه صداش در نمیاد اعلام حیات کنه هااا کافیه من خواب باشم یا یه حس خوبی داشته باشم یه خرمگس شده از دهکوره ی موزستان پیداش میشه برینه تو لحظم
از لجم بدون نگاه کردن به اسکرین گوشی و اسم قطع کردم
بلافاصله دوباره زنگ خورد که همینکارو کردمبار سومم صدا نالش بلند شد که با اخم و حرص برداشتمش و به اسم کسی که زنگ میکزد نکاه کردم و با دیدن :
Dad
به این فک میکردم که چطور ممکنه وقتی تهیونگ ور دلم خوابه بهم زنگ بزنه؟و اینطور شد که یادم افتاد من واقن یه دَد دارم که زحمت گرده افشانیمو کشیده و منو نریخته تو چاه
با ذکره یا فاک مقدس گوشیمو جواب دادم که صدای آپا پخش شد : جونگکوک؟ الو؟
+ سلام بابا
آپا : چرا جواب نمیدی؟
+ خیر سرم کپیده بودم
آپا : جونگکوک برات یه خبر خیلی خوب دارم
+ بسلامتی موندگار شدین اونجا؟
آپا : برعکس! فردا بر میگردیم!!اونا دارن چه غلطی میکننن؟؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/287110250-288-k222574.jpg)
YOU ARE READING
🌈My little Universe💜💫
Fanfictionسلام سازمان حمایت از کودکین معصوم من جئون جونگ کوکم ۱۸ سالمه .. ینی داره میشه برای همین زیر سن قانونی ام و به شما مربوط میشم من خیلی انسان خوب و نیکوکاری هستم و اصلا رمان های بد بد نمیخونم و فیلم های بد بد نمیبینم حرفای بد بد نمیزنم فکرای بد بدم نمی...