-1- Umm start 🍑

12.1K 1K 282
                                    

درحالی که آخرین قاشق سوپش رو قورت میداد برگشت سمت یونگی
- هیونگ !

یونگی سرش رو از موبایل کشید بیرون و با بی میلی جوابش رو داد
- هوم ؟

تهیونگ دنبال موضوعی گشت تا سر صحبتو باز کنه
- امم...میگم سوپ چطور بود ؟

یونگی که می دونست اون دوباره دردسر جدیدی درست کرده پوفی کشید و جوری که انگار نمیدونه چیشده پورسید :
- باز چه گندی زدی تهیونگ ؟

تهیونگ سعی کرد جمله هارو تو ذهنش مرتب کنه
بعد کمی مکث ، دستش رو گذاشت رو یکی از دستای یونگی که رو میز بود و با چشمای ملتمس نگاهش کرد
- خب...برای پروژم چسب میخواستم و دیشب چسب حرارتی تموم شده بود و من امروز باید کارمو تحویل اقای لی میدادم برای همین—

یونگی حرفش رو قطع کرد و با حالت طلبکارانه ای ادامه داد
- برای همین ماشین بابا رو برداشتی که بری چسب بخری ولی چراغ سمت راست ماشینو شکوندی ، نه؟

تهیونگ با تعجب تو چشمای پسر مو نقره ای نگاه کرد
- هیو....

- عیبی نداره ! امروز میبرم درستش میکنم قبل اینکه بابا ببینه

بعد از شنیدن حرف هیونگش ، بلاخره تونست از دیشب یه نفس راحت بکشه
با خوشحالی پرید تو بغلش و رو موهاش رو ماچ مالی کرد
که یهو با شدت پرت شد پایین و افتاد رو زمین
- هعی باشه بسه ! نمیخواد اینقد چندش بازی دربیاری ، دفعه بعد حواست بیشتر باشه

پسر کوچیکتر که به این کارای برادرش عادت داشت لبخندی زد و سر جاش نشست

*ماچ مالی : بوسه گذاشتن به صورت پی در پی😂

—————————————————————
از سر میز شام بلند شد و رفت سمت اتاقش
خانواده ی خیلی ثروتمندی داشت
برای همین خونشون خیلی بزرگ بود  و لباساش همیشه مارک بودن
اکثر دوستاش بخاطر پولش باهاش دوست میشدن
و توی خونشون رنگی جز سفید ، طوسی ، مشکی پیدا نمیکردی و همش بخاطر وسواس های پدرش بود
بیشتر اوقات مجبور میشد لباسای سفید بپوشه
اما همیشه لباسای رنگی رو ترجیح میداد

روی کاشی های بزرگ سفید خونشون راه میرفت تا به اتاقش برسه
به طبقه ی دوم رسید و از پنجره ها بیرون رو نگاه کرد
تقریبا نصفه شب بود برای همین همه جا تاریک بود و فقط نور ماه از پنجره وارد خونه میشد
طبقه ی دومم رد کرد و به طبقه ی سوم رسید
طبقه ای که فقط متعلق به خودش بود

در رِیلی اتاق از جنس چوب و رنگ  سفید بود
درو اروم به سمت راست هول داد و واردش شد
یه اتاق خیلی بزرگ بود اما ساده
سقف اتاق بخاطر شیروونی بودن شیب داشت
تخت کینگ سایزش به دیواری چسبیده بود
یکم اونورتر میز مطالعش قرار داشت
رو به روی تخت یعنی وسط اتاق یه دیواری بود که اونورش تلویزیون و یه ست مبل بود
و درست انتهای اتاق یک حموم دستشویی شیشه ای قرار داشت که به تراس راه داشت
*بزارین اینطوری بگم که وقتی رو تخت میشستی توی حموم رو میدیدی
و از اونور یه در به تراس داشت

🔞Seducer daddy🔞Where stories live. Discover now