-11- i'm fucking gay ?! 🏳️‍🌈

6K 924 258
                                    

تهیونگ به کوکی نگاه کرد که یه ابروشو داد بالا و منتظر شنیدن اسمش بود
معلم میخواست اسم گروه بعدیو بگه که اسما یادش رفت
عینکشو زد و دوباره به برگه ها نگاه کرد
- واخرین گروه ... تهیونگ و جانگکوک

جانگکوک که انتظارشو داشت ، پوزخندی زد و بدون صبر کردن ، قدمای بلندی به طرف تهیونگ برداشت و وسط راه یه توپم برداشت
وقتی دو قدم مونده بود که به تهیونگ برسه تهیونگ سریع معلمو صدا کرد
تهیونگ تقریبا با صدای بلندی گفت
- من نسبت به گروها اعتراض دارم

همه برگشتن سمت تهیونگ و جانگکوکم به تهیونگ نگاه کرد
معلم با تعجب برگشت سمت تهیونگ
- معذرت میخوام اما اعتراضی وارد نیس ، از قبل گروها مشخصه شده

تهیونگ یه قدم از جانگکوک دور شد
- پس منم باید معذرت خواهی کنم و وارد یه تیم ورز—

معلم سریع حرفشو قطع کرد چون اگه تهیونگ میرفت تعداد اعضا فرد میشد و با دردسر باید یکی دیگرو پیدا میکرد
- خیلی خب.. میتونی گروهتو تغییر بدی

همه با حرف معلم جا خوردن ... از جمله کوک
کوک اخماشو توهم برد و خواست دست تهیونگو بگیره اما تهیونگ دیگه اونجا نبود
تهیونگ رفت پیش جونگوون و بعد لبخند زدن بهش برگشت طرف کای
- فک کنم خیلی دوس داشته باشی با دوستت همگروهی شی ... مگه ! نه ؟ کای !

تهیونگ کلمات اخرو با لحن تحدید امیزی گفت و کایم که منظورشو گرفت سریع توپو داد به تهیونگ و دویید سمت کوک
تهیونگ به جونگوون تعظیم کوتاهی کرد و بهش دست داد
کوک بعد دیدن اون صحنه با حرص پاشو کوبید زمین و به طرف در حرکت کرد
توپو بدون اینکه به کای نگاه کنه پرت کرد سمتش و با سرعت از سالن زد بیرون و درو محکم کوبید

تهیونگ به بیرون رفتن کوک نگاه کرد و در ثانیه ی اول اخم کرد جوری که انگار از کارش پشیمونه اما با فکر به این که کاری کرد کوک خودش با پای خودش از اینجا بره ، پوزخند زد
یه حسی داشت
حس پیروزی

بقیه ی زنگو معلم خودش بجا جانگکوک وایستاد و همه چی با ارامش پیش رفت
به جز اینکه تمام مدت جونگوون سعی میکرد به تهیونگ نزدیک شه و رفتارای عجیب غریبی نشون میداد
هرچند خودشم میدونست جونگوون بهس چشمی نداره یا مثل کوک عوضی نیست ولی حس میکرد کارای کوک باعث شده بود توهم بزنه

تهیونگ اخراش دیگه داشت اعصابش خورد میشد اما با خوردن زنگ از اون پسر راحت شد و زود تر از هرکسی ، از کلاس زد بیرون
با خارج شدن از سالن دوباره پوزخند زد و به کاری که با کوک کرده فکر کرد که یهو به جسم سخت و بزرگی برنورد کرد
"اخ"ی گفت و چشماشو بست
دستشو گذاشت رو سرش و یکم سرشو ماساژ داد
چشماشو باز کرد تا ببینه کدوم الاغی اومده سر راهش که با دیدن جانگکوک ، اب گلوش پرید تو گلوش
تموم درداشو فراموش کرد و با چشمایی که یکم دیگه میپریدن بیرون به جانگکوکی که اخم بدی کرده بود نگاه کرد
کوک یه قدم اومد جلو و فاصله بینشونو به صفر رسوند
اروم دستشو نواز وار گذاشت رو سر ته
- پس میخوای اینطوری پیش بری ...

🔞Seducer daddy🔞Where stories live. Discover now