-7- fucking boxing day 🥊

6.1K 1.1K 108
                                    

وقتی از خواب بیدار شد ، خوشحال از اینکه کل شب تونسته بود راحت بخوابه از تخت اومد بیرون
دست صورتشو شست و موهاشو شونه زد و چند تا تیکه از موهاشو ریخت تو صورتش ، نه زیاد
شاید مسخره باشه اما دیشب بخاطر اینکه ممکن بود جانگکوک تو مدرسه بهش نزدیک بشه و کاری انجام بده کل بدنشو شیو کرده بود ، جوری که حتی یه دونه موعم رو بدنش پیدا نمیکردی
یجوری انگار میخواست جلو جانگکوک خوب به نظر برسه
دست خودش نبود هر روز که حاضر میشد بره مدرسه کلی به خودش میرسید
از طرفی از اون مرد متنفر بود و از طرفی بعضی از چیزاش براش جذاب بود

یونیفورم مدرسشو پوشید
رفت پایین پیش مامانش
آرا براش پنکیک اماده کرده بود و همینطور کیکم تو یه جعبه ی خوشگل که پاپیون شده بود گذاشته بود
وقتی نگاهش به پنکیک که با نوتلا و توت فرنگی و کره تزیین شده بود ، افتاد چشماش برق زدن و بدو بدو دویید سمت میز
یه نگاه به ساعت کرد
یه ساعت دقیقه وقت داشت پس میتونست درکمال ارامش پنکیکشو بخوره

————————————————

جانگکوک موهاش رو با ژل عقب داده بود و یکم بیشتر از حالت معمولیش رسمی پوشیده بود
شلوار سیاه ساده ( از اونی که زیر کت شلوار و اینا میپوشن) با یقه اسکی سیاه
کفشای چرم رسمی و ساعت مچی سیاهی که دور دستش بسته بود اون استایل کاملا مشکیو تکمیل میکرد
عطر جدیدش که بوی کاملا تلخ و تیزی داشت رو به خودش زد و سوار ماشین شد
امروز مدرسه نمیرفت و قطعا کار مهم تری داشت
اونم ، شعبه ی جدید کلاب بود که سرمایه گذار تاکید داشت ، جانگکوک مدیریتش کنه
تاحالا مدیریت یه کلاب خیلی بزرگو تجربه نکرده بود ، اما چیزی نبود که جئون از پسس برنیاد

—————————————

باورش نمیشد که با ندیدن جانگکوک خورده تو ذوقش...
باید تمومش میکرد
اون پسر جز اذیت کردنش و بازی دادنش قصد دیگه ای نداشت و خود تهیونگم اینو میدونست
تازه .... با وجود همه ی این فکراش و رفتاراش هنوزم متقاعد نشده بود که نسبت به جانگکوک حسی داره
عقلش خبر نداشت که تو دلش چی میگذره
و حتی خود تهیونگم نمیدونست که هر لحظه قلبش بیشترجذب اون پسر میشه
و این بدترین حالت ممکن بود
چون کارایی میکردی که منطقت هیچوقت اجازه ی اون کارارو بهت نمیداد
امروز ، زنگ اخر ، زنگ ورزش بود
ورزشی که تهیونگ انتخاب کرد ، بوکس بود و بقیه بهش گفته بودن که جانگکوکم تو بوکسه 
ولی یادش افتاد جانگکوک امروز نیومده مدرسه

وقتی زنگ اخر شد ، از ساختمون اومد بیرون و برای رسیدن به ساختمونی که مخصوص ورزششون بود باید کل راه حیاطو میرفت تا برسه به رختکن و سالن بوکس
رفت تو رختکن و لباسای ورزششو پوشید
یه استین حلقه ای سفید و با یه شلوارک تقریبا کوتاه که فقط یکم از رونشو میپوشوند
بانداژاشو دور موچش بست و دستکشای بوکسشو دستش گرفت و وارد سالنی که مخصوص بوکس بود شد
رفت سمت معلمش که کنار کیسه بوکسا وایستاده بود
اومد چیزی بگه اما معلم نزاشت و با لحن خشک و بداخلاقی گفت
- صبر کن الان همگروهیت میاد !

🔞Seducer daddy🔞Where stories live. Discover now