-32- worst met for the first 🦦

3.4K 525 115
                                    

کامنت و این داستانا یادتون نره 😔💅🏻

امشب با جانگکوک همراهش رفت سرکار تا اگه تونست زیرپوستی کاری پیدا کنه

روی یکی از مبلا نشسته بود و به جانگکوک نگاه میکرد که چطور خیلی فِرز کارشو انجام میده
جانگکوک وقتی سرش خلوت شد ، اومد سمت تهیونگ و بغلش نشست
دستشو دور گردنش انداخت و سرشو نزدیک گردن تهیونگ کرد و لباشو گذاشت رو پوست گرم تهیونگ و بوسه ی طولانی روش گذاشت

تهیونگ میتونست بگه اونا ارامش بخش ترین بوسه های زندگیشن تا اینکه صدای کابوس زندگیش تو کل بار پیچید
ولی اون .... اینجا چیکار میکرد ؟!
- کیم تهیونگ !

تهیونگ سریع سرشو برگردوند سمت منبع صدا و جانگکوک بلافاصله از روی تهیونگ بلند شد
پدرش اینجا بود
اما تهیونگ هیچ ایده ای نداشت پدرش از کجا میدونه اون اینجاس

[ فلش بک ]
کیونگسو بعد رفتن تهیونگ یکی از نگهبان هارو صدا کرد
- میری دنبالش !

اخمی کرد و ادامه داد
- تا وقتیم که نگفتم دست از تعقیب کردنش بر نمیداری !

————————————

چند بار تو جاش چرخید و سعی کرد بتونه برای یک ساعتم که شده بخوابه
اما نمیشد
تا چشماشو روی هم میزاشت چند نفر همزمان توی سرش شروع میکردن صبت کردن
اون چند نفر تمام وجه های مختلف خودش بودن
انگار که با خودش ، خودش ، خودش و چند تای دیگه از خودش دور میز گردی نشسته بودن و خیلی جدی داشتن بحث میکردن

دیگه نمیتونست تحمل کنه
کلافه شده بود و تمام بدنش عرق کرده بود
انتظار داشت پدرش وقتی تو اون وضعیت یهو از راه رسید ، گوششو بپیچونه و توی خونه زندانیش کنه

ولی کیونگسو هیچی نگفت
ولی تهیونگ میتونست از نگاه پدرش نا امیدی و بخونه
برای یه لحظه هم که شده با خودش فکر کرد "ممکنه بعد از اینکارا و سرافکنده کردن پدرش پشیمون بشه ؟!"

اما به خودش نه قاطع ای گفت

از کلافگی پاش رو محکم به هوا پرتاب کرد ، جوری که انگار با یه شخصیت خیالی در حال جنگه
از تخت بیرون اومد و رفت تا از اشپزخونه ی کوک یه لیوان اب برا خودش بریزه

........

نزدیکای ساعت پنج و شیش صبح بود
تهیونگ هنوزم توی اشپزخونه پشت جزیره نشسته بود
صورتش از بیخوابی پف کرده بود و زیر چشماش گود افتاده بود
رنگ پوستشم بخاطر فشار های این یه مدت زرد شده بود

🔞Seducer daddy🔞Where stories live. Discover now