-25- that pink dildo 🎀

5.1K 613 228
                                    

بعد از چند بار زنگ زدن، خانم مسن و قد کوتاهی که از لباسش مشخص بود خدمتکار اون خونس، در رو باز کرد؛ به تهیونگ سلام کرد و با دستش اون رو به داخل خونه دعوت کرد.
-طبقه بالا منتظر شما هستن.

تهیونگ بعد از شنیدن جمله زن، نفس عمیقی کشید و سعی کرد استرسشو نشون نده، پس با اعتماد به نفس به سمت پله ها رفت.

نور ضعیفی روی پله‌ها بود و تهیونگ نمی‌تونست طبقه بالا رو واضح ببینه.
وقتی به آخرین پله رسید، کمی ترسید.
خونه توی سکوت محض بود.
نکنه همه اینا یه نقشه بود و جونگکوک سر کارش گذاشته بود؟

توی افکار مضطرب و پوچش غرق بود که یک دفعه جسم ظریفی توی چهارچوب در ظاهر شد:
-تولدت مباارک ته!!

تهیونگ که از فریاد هوسوک و آدمای دیگه توی سالن به شدت ترسیده بود، قدمی عقب رفت .

بی‌خبر از اینکه تنها یک قدم با پله‌ها فاصله داشت.
یکی یکی روی پله‌ها غلت خورد و وقتی به پاگرد رسید، قبل از درک کردن موقعیت تنها چیزی که حس کرد درد بدی بود که توی مچ پاش پیچید .

بعد هم چندتا محاسبه ساده، که شرایطو براش قابل فهم کرد.
هفته دیگه تولدش بود و بچه‌ها میخواستن زودتر سورپرایزش کنن.

تصویر بعدی، جونگکوک بود که هراسون به سمتش از پله‌ها پایین میومد
-خوبی تهیونگ؟؟

تهیونگ لبخند ضایع ای زد که نشون میداد منظورش چیزی جز تمسخر نیست
- مرسی خوبم تو خوبی ؟

بعدش جدی شد .
عصبی اخمی کرد و با چشمش به پاش اشاره کرد و ادامه داد
- قیافم به کسایی که خوبن میخوره ؟!

دستای جونگکوک روی مچ پای ضرب دیدش قرار گرفت.
-آیییی.

جونگکوک که چهره درهم کشیده شده تهیونگو دید، فهمید مچ پاش حسابی آسیب دیده.
پس یه دستشو دور گردن و دست دیگشو زیر زانوهای تهیونگ قرار داد و بلندش کرد:
-سهون، برو ماشینو بیار تو کوچه، باید بریم بیمارستان.

بعدم در حالی که اخم واضحی روی ابروهاش بود، سرشو سمت هوسوک برگردوند:
-به حساب تو هم میرسم، فوق تخصص سورپرایز کردن.

...

از اونجایی که خونه قدیمی پارکینگ نداشت، جونگکوک مجبور شد تا کوچه تهیونگ رو ببره.
در عین اینکه از همه اتفاقات چند دقیقه گذشته عصبانی بود، صدای غرغرهای تهیونگی که سرش روی شونه جونگکوک استراحت می‌کرد، اعصابش رو بیشتر خرد می‌کرد.
تهیونگ مدام از مسخره بودن ایده این تولد و حماقت جونگکوک غر میزد.

🔞Seducer daddy🔞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora