-20/5- the berry ice cream maybe ?! 🍦

4.6K 714 115
                                    

*ووت و کامنت یادتون نره 👀*
———————-
*خب ادیت شد

تهیونگ و سانا هر دو به راننده هاشون گفتن که پیاده برمیگردن
تا کافه ی مورد علاقه ی تهیونگ ، قدم زدن و درباره ی مسائل مختلف صحبت کردن اما سانا هنوز جرئت نکرده بود درمورد رابطه ی بین اون و جانگکوک بپورسه

رسیدن به کافه و رفتن داخل
رو یکی از میزای کوچیک کافه نشستن و هرکدوم برای خودشون یه قهوه سفارش دادن
البته تهیونگ با خامه ی اضافه !

تهیونگ یه قلوپ از قهوش خورد و لیوانشو گذاشت سر جاش
- تاحالا دوست پسری داشتی ؟ یا دوست دختر ؟!

سانا با سوال یهویی پسر مقابلش ، مقداری از قهوه ای که در شُرُف قورت دادنش بود ، پرید تو گلوش و به سرفه افتاد
تهیونگ با چهره ی نگرانش نگاهش کرد
تصمیم گرفت بلند شه و بره کمکش کنه
اما سانا با نشون دادن لایک با انگشتاش به تهیونگ فهموند که حالش خوبه
سانا چند تا سرفه ی کوتاه دیگه هم کرد و گلوشو صاف کرد
وقتی مطمئن شد که نفسش برگشته ، جواب تهیونگو داد
- خب... داشتم ! اما وقتی فهمیدم منو بخاطر چیز دیگه ای میخواد ، ازش جدا شدم و دیگه هیچوقت ندیدمش

از لحن سانا میشد فهمید ، اون پسری که ازش حرف میزد اصلا خاطرات خوبی براش باقی نذاشته
چون سانا تک تک کلاماتو جوری میگفت که میشد غمو تو تک تک کلماتش حس کرد
تهیونگ باید برای دختر احساس نگرانی میکرد و ناراحت میشد
بی رحمانس ولی تهیونگ برای دختر ناراحت نشد
با لحنی که میخواست ناراحتی ازش معلوم باشه گفت
- اوه ... متاسفم !

ولی محض رضای خدا ، اگر چیزی نمیگفت بهتر بود چون جوری این کلمه ی کوتاهو گفت که هر خری میتونست بفهمه اون به معنای واقعی کلمه "متاسف" نیست و از سر اجبار این حرفو میزنه !

میدونست اگر چیزی نگه دوباره بینشون جو سنگینی ایجاد میشه
برا همین موضوع دیگه ای کشید وسط
- رنگ مورد علاقت چیه ؟!

سانا با قاطعیت جواب داد "کرم روشن"

تهیونگ لبخندی زد

************

نیم ساعتی گذشت و هر دوشون قهوه هاشونو تموم کرده بودن
از کافه بیرون اومدن و چون خونه هاشون بهم نزدیک بود ، راه برگشتو هم پیاده رفتن

تهیونگ با سانا تا دم خونش رفت و و بعدش راهش بهسمت خونه ی خودش ادامه داد
بعد از رفتن سانا نفس راحتی کشید ، انگار کل مدت تظاهر کردن ، کلافش کرده بود
سانا رو خیلی دوست داشت ، دختر خیلی خوبی بود ... اما انگار اگر میخواست خودش باشه ممکن بود اون دختر ناراحت بشه
برا همین تموم مدتی که توی کافیشاپ بودن تهیونگ مجبور بود زورکی لبخند بزنه

🔞Seducer daddy🔞Where stories live. Discover now