پارت هفتم: گستاخ

445 142 5
                                    

شیائو ژان از روی صندلی چرخدار بلند شد و بالاخره تلفنش صدایی داد که باعث شد لبخند گشادی روی صورتش بشینه. هر دو ثانیه یه بار تلفنش رو چک می‌کرد. افراد داخل اتاق هروقت که تلفن به دست می‌دیدنش مضطرب می‌شدن.

شوان لو درحالیکه به شیائو ژان که هربار با زنگ خوردن تلفنش هیجان زده می‌شد و وقتی شخص مورد نظرش بهش پیام نمی‌داد ناراحت می‌شد گفت"حتما چیزی شده"

ژوچنگ جواب داد"آره شاید جفتش باشه" و شوان لو سری تکون داد.

بین شلوغی اتاق صدای کوبیده شدن در اومد. همه به سمت در نگاه کردن و یکی از هکرهای شیائو ژان در اتوماتیک رو باز کرد. اونها با دیدن منشی قبیله گرگینه¬ها بهش خوش آمد گفتن. شیائو ژان گفت"اوه وزیر ژائو" و همه افراد اتاق ایستادن و بهش تعظیم کردن.

وزیر ژائو دستش رو بالا برد و همگی به درستی ایستادن"سلام آقای شیائو"

"چی شما رو اینجا کشونده آقای ژائو؟" دیدن منشی رهبر گرگینه¬ها تو مقر خصوصیش به ندرت اتفاق میفتاد.

"فقط می‌خوام پیشرفت تحقیقات رو بررسی کنم، اوضاع چطور پیش میره؟"

شیائو ژان به خودش لرزید، نمی‌تونست بگه که مظنون رو پیدا کرده و باهاش سکس داشته. با لکنت گفت"آمـم هنوز پرونده در جریانه. ما شواهد کافی نداریم، پس پیدا کردن مظنون سخته. اما داریم روش کار می‌کنیم، مطمئن باشید دفعه بعد پیداش می‌کنیم"

وزیر ژائو با لحن آرومی گفت"هوم، فکر کنم تحقیقات سه ماهی هست که ادامه داره؟ بهم بگو، این عدم صلاحیتته؟ فقط برای این که بهترین کارآگاه و قاتل هستی، استعدادت رو از دست دادی؟"

خون شوان لو با شنیدن حرف بی¬ادبانه‌ی مرد به جوش اومد. داشت می‌ترکید اما ژوچنگ ضربه¬ای به شونه‌اش زد و باعث شد بهش نگاه کنه. لب زد"آروم باش" دختر نمی‌تونست از کوره در بره، اونها می‌دونستن که حکومت گرگینه¬ چقدر بی‌رحمه، اونها می‌تونستن به عنوان گروگان خون¬آشام¬ها استفاده بشن یا به دست مافوقشون بمیرن.

شیائو ژان تعظیم کرد"ببخشید قربان. حواسم هست که با تمام توان دنبال مظنون بگردم و پیداش کنم" گستاخی این مرد واسش معنایی نداشت. باید تمام غرورش رو زیر پا می‌گذاشت تا اول دلیل اینهمه دشمنی رو بفهمه بعد می‌تونست عصبانی بشه.

مرد درحالیکه که به سمت در می‌رفت برگشت و گفت"ازت انتظارات زیادی دارم. اگه نمی‌تونی این کار رو انجام بدی بهم بگو تا پرونده رو به تیم¬ دیگه بسپارم"

شیائو ژان مودبانه گفت"حلش می‌کنم قربان، ممنون از حضورتون"

منشی از اتاق بیرون رفت و در بسته شد. شوان لو با عصبانیت فریاد زد"اون کونی!" و می‌خواست سمت در بدوه که ژوچنگ متوقفش کرد"اوهه، همینجا وایستا"

زبونش رو گاز گرفت و غرغر کرد"مثل یه عوضی رفتار می‌کنه! ندیدی چطوری به ژان توهین کرد؟! مشکل لعنتیش چیه؟ این طور نیست که کلی زحمت بکشه، فقط داره کاغذ بازی¬ها رو انجام می‌ده و پیام رهبر رو می‌رسونه!"

ژوچنگ شروع کرد"اون رو دست کم نگیر. بیست سال پیش به دولت گرگینه¬ها پیوست، بعد از یه سال حضور تو یه لحظه منشی رهبر شد" همه تو اتاق بهش نگاه کردن و منتظر شایعات بودن.

شیائو ژان فریاد زد"چی؟ چطور؟ حتی من از نوجوونی وقتی 10 سالم بود تو دولت کار کردم، اما الان بعد از 5 سال کار به موقفیت رسیدم. اما اون، یه تازه کار، بعد از یه سال کار منشی شد؟چطوریاست؟ اصلا ممکنه؟!"

ژوچنگ شونه¬ای بالا انداخت"نمی‌دونم مرد، وقتی بچه بودم از پدربزرگم شنیدم، پدربزرگم بعد از اینکه ژائو منشی شد، بازنشسته شد، دلیل بازنشستگیش هم ژائو بود. گفت که احساس خفگی می‌کنه و دولت قبلی بعد از مستقر شدن ژائو بهتر بود"

شیائو ژان با تعجب گفت"واو"

شوان لو زبونی گزید"نوچ! فقط چون منشیه باید انقدر بی¬ادب باشه؟اخلاق نداره؟فقط می‌تونست مودبانه این موضوع رو به ژان بگه!"

ژان خندید"اشکالی نداره. واقعا روی کارم یا خودم تاثیری نمیذاره"

ژوچنگ گفت"تو خیلی مهربونی" و توجهش رو به گوشیش داد.

شیائو ژان به حرفش خندید"نیستم. فقط آزارم نمی‌ده"

شوان لو به چشم¬هاش چرخی داد"اوه خفه شو پسر خوب"

"بگذریم، شما هنوز اینجا چه کار می‌کنید؟می‌دونید از ظهر گذشته؟" ژان متوجه شد اون دو نفر چند ساعتی هست که تو مقر وقت می‌گذرونن.

شوان لو فریاد زد"تو هم خیلی خسیسی!خب دوست پسرم امروز بهم کاری نداده"

"واو، مدیر سائو خیلی لوس بارت آورده"

ژوچنگ اضافه کرد"باید بگم خیلی" چشم¬هاش رو چرخ داد"حتی ازم خواست تا اینجا همراهیش کنم"

شیائو ژان سری تکون داد"تو هکر و بازرس نظارتیشی، باید برای مراقبت کنارش باشی"

شوان لو حتی بیشتر فریاد زد"فقط می‌خوام بدونم چه بلایی سر برادر کوچولومون میاد"

ژان به خودش اشاره کرد"من خوبم می‌بینی؟ حتی خراشم روم نیفتاده"

ژوچنگ به مارک قرمز رنگی که روی گردنش بود اشاره کرد"خراش نه، اما هیکی هست" با اینکه یقه اسکی پوشیده بود اما چیزهای بیشتری روی ترقوه و کمرش بود. شیائو ژان بلافاصله گردنش رو پوشوند. افرادش داشتن بهش نگاه می‌کردن انگار که می‌خواستن رد کبودی روی گردنـش رو ببینن.

شوان لو خندید"تو حتی پیش ما هم مخفی‌کاری می‌کنی. می‌خوام جزئیات رو بشنوم!"

"خفه شو باشه واسه دفعه بعد، باشه؟" گفت و چشم¬هاش رو سمت تلفنش چرخوند تا از سوالاتشون طفره بره. ژوچنگ وقتی متوجه شد داره ازشون دوری می‌کنه گفت"دوباره در میره" اتاق دوباره شلوغ شد و دیگه سوالی نپرسیدن و روز جاش رو به شب داد.

ENCOUNTERWhere stories live. Discover now