قسمت چهلم: جلسه

249 89 4
                                    

ییبو پرسید"جلسه داره شروع میشه؟ یه چیز رسمی لازم نداری که بپوشی؟" و شامش رو جلوی ژان گذاشت.

امگا به بالا نگاه کرد و چشم­هاش گشاد شد"اوه، درسته... من به فکرش نبودم"

آلفا لبخندی بهش زد، می‌دونست که این جزئیات کوچیک رو یادش میره"همونطور که حدس می‌زدم. می‌تونی از کت من استفاده کنی، حداقل با پوشیدنش رسمی به نظر میرسی"

ژان زمزمه کرد"اوه ممنونم" و خواست کت رو بگیره که ییبو گفت"اول غذاتو بخور، من لپ تاپتو آماده می‌کنم" و کت رو روی صندلی انداخت. ژان در جواب با خنده سری تکون داد و ییبو از بینیش نیشگونی گرفت، لعنت جفتش خیلی بامزه بود. اگه جلوی خودش رو نمی­گرفت، ممکن بود ببوستش.

کیف ژان رو از کنارش برداشت و لپ­تاپ آماده شده رو به خواست خودش کنارش گذاشت. در همون حال ژان داشت از غذاش لذت می­برد. مصرف غذاش به خاطر بارداریش دو برابر و حتی گاهی وقت­ها سه برابر می‌شد، حتی ماهیچه‌های پاهاش یکم تپل شده بود. ییبو وقتی چشمش رو از روی لپ­تاپ برداشت و طرف جفتش برگشت، قهقهه زد، گونه­هاش وقتی داشت غذاش رو می­جوید مثل خرگوش شده بود، هر وقت طعم غذا رو دوست داشت چشم­هاش برق می‌زد و حتی موقع غذا خوردن هومی می­کشید و می­رقصید. این یکی از بزرگ­ترین موانعش موقع دیدن امگا، میل به نوازش کردن با بوسه­های پروانه‌وارش و گاز گرفتن گونه­های پف کرده­اش، بود.

ژان وقتی متوجه نگاه خیره آلفا شد دست از جویدن برداشت، مثل پرتوی آفتاب بهش لبخند زد که باعث از شدت درخشندگیش کور بشه. لعنتی خیلی خوش شانس بود که همچین امگای زیبایی داشت و شادی زیادی رو تو قلبش جاری می­کرد.

امگا با دیدن نگاه خیره‌ی آلفا پرسید"گرسنه­ای لاو؟"

آلفا لبخندی زد و سرش رو تکون داد و با لبخند بازیگوشی جواب امگا رو داد"نه، تو خیلی بامزه­ای. می‌خوام بخورمت"

"چی مانعت میشه؟"

دهن آلفا با حرفش باز موند، این یعنی اجازه داشت هرکاری دلش می‌خواد با امگا بکنه! با گونه­ها و گوش­هایی سرخ شده توجهش رو به لپ تاپ کرد"بس کن، فقط بخور"

امگا خندید و دوباره شروع به خوردن کرد"می­تونی از اینجا استفاده کنی" و به استخون ترقوه­اش اشاره کرد.

ییبو آهی کشید و بدون نگاه کردن بهش زمزمه کرد"من خوبم، کوان گه بهم جیره خون داده تا از گشنگی غش نکنم. بچه الان انرژی زیادی رو ازت می‌گیره. تو بیشتر بهش نیاز داری"

ژان لبش رو چین داد، خب برای همین بود که ییبو حتی خون اون هم نمی‌خواست"باشه" و قاشق دیگه­ای از غذا رو تو دهنش گذاشت.

بعد از چند دقیقه غذا خوردن، درست موقع شروع جلسه غذاش رو تموم کرد. ییبو کت رو بهش داد. موهاش رو کمی مرتب کرد و قبل از این که لپ­تاپ رو بهش بده کت رو تو تنش درست کرد. روی صندلی تکیه داد و ژان جلسه رو باز کرد.

ENCOUNTERWhere stories live. Discover now