ییبو پرسید"جلسه داره شروع میشه؟ یه چیز رسمی لازم نداری که بپوشی؟" و شامش رو جلوی ژان گذاشت.
امگا به بالا نگاه کرد و چشمهاش گشاد شد"اوه، درسته... من به فکرش نبودم"
آلفا لبخندی بهش زد، میدونست که این جزئیات کوچیک رو یادش میره"همونطور که حدس میزدم. میتونی از کت من استفاده کنی، حداقل با پوشیدنش رسمی به نظر میرسی"
ژان زمزمه کرد"اوه ممنونم" و خواست کت رو بگیره که ییبو گفت"اول غذاتو بخور، من لپ تاپتو آماده میکنم" و کت رو روی صندلی انداخت. ژان در جواب با خنده سری تکون داد و ییبو از بینیش نیشگونی گرفت، لعنت جفتش خیلی بامزه بود. اگه جلوی خودش رو نمیگرفت، ممکن بود ببوستش.
کیف ژان رو از کنارش برداشت و لپتاپ آماده شده رو به خواست خودش کنارش گذاشت. در همون حال ژان داشت از غذاش لذت میبرد. مصرف غذاش به خاطر بارداریش دو برابر و حتی گاهی وقتها سه برابر میشد، حتی ماهیچههای پاهاش یکم تپل شده بود. ییبو وقتی چشمش رو از روی لپتاپ برداشت و طرف جفتش برگشت، قهقهه زد، گونههاش وقتی داشت غذاش رو میجوید مثل خرگوش شده بود، هر وقت طعم غذا رو دوست داشت چشمهاش برق میزد و حتی موقع غذا خوردن هومی میکشید و میرقصید. این یکی از بزرگترین موانعش موقع دیدن امگا، میل به نوازش کردن با بوسههای پروانهوارش و گاز گرفتن گونههای پف کردهاش، بود.
ژان وقتی متوجه نگاه خیره آلفا شد دست از جویدن برداشت، مثل پرتوی آفتاب بهش لبخند زد که باعث از شدت درخشندگیش کور بشه. لعنتی خیلی خوش شانس بود که همچین امگای زیبایی داشت و شادی زیادی رو تو قلبش جاری میکرد.
امگا با دیدن نگاه خیرهی آلفا پرسید"گرسنهای لاو؟"
آلفا لبخندی زد و سرش رو تکون داد و با لبخند بازیگوشی جواب امگا رو داد"نه، تو خیلی بامزهای. میخوام بخورمت"
"چی مانعت میشه؟"
دهن آلفا با حرفش باز موند، این یعنی اجازه داشت هرکاری دلش میخواد با امگا بکنه! با گونهها و گوشهایی سرخ شده توجهش رو به لپ تاپ کرد"بس کن، فقط بخور"
امگا خندید و دوباره شروع به خوردن کرد"میتونی از اینجا استفاده کنی" و به استخون ترقوهاش اشاره کرد.
ییبو آهی کشید و بدون نگاه کردن بهش زمزمه کرد"من خوبم، کوان گه بهم جیره خون داده تا از گشنگی غش نکنم. بچه الان انرژی زیادی رو ازت میگیره. تو بیشتر بهش نیاز داری"
ژان لبش رو چین داد، خب برای همین بود که ییبو حتی خون اون هم نمیخواست"باشه" و قاشق دیگهای از غذا رو تو دهنش گذاشت.
بعد از چند دقیقه غذا خوردن، درست موقع شروع جلسه غذاش رو تموم کرد. ییبو کت رو بهش داد. موهاش رو کمی مرتب کرد و قبل از این که لپتاپ رو بهش بده کت رو تو تنش درست کرد. روی صندلی تکیه داد و ژان جلسه رو باز کرد.
YOU ARE READING
ENCOUNTER
Vampire─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...