به خاطر رهبر شدن شیائو ژان، ستاد شلوغ شده بود. هر روز حجم کاری زیادی روی سرشون هوار میشد، قردادها، اوراقی که نیاز به تایید داشت و کارهای اداری بیشتر که ژوچنگی که حالا منشی ژان شده بود، به عهده گرفته بود.
دروازههای دو منطقهی رقبای سابق به روی همه باز شده بود، خونآشامها با گرگینهها و گرگینهها با خونآشامها رفت و آمد میکردن. با این که هنوز یه عده معترض بودن، اما بیشترشون سعی میکردن جامعه جدیدی که با معاهده ایجاد شده بود رو بپذیرن و باهاش سازگار بشن.
این یکی دیگه از روزهای شلوغ منشی رهبر گرگینهها بود که تمام کارهای رهبر رو به عهده گرفته بود تا مرد کمی استراحت کنه.
تو دفتر مرکزی؛ وانگ ژوچنگ مقابل میزش تو دفتری که مخصوص خودش ساخته شده بود، نشسته بود. کاغذها، پوشهها و پاکتهای رو هم انباشته شده و از روی میز گرفته تا زیر میز رو پر کرده بود. فقط صدای کولر، حرکت قلمش روی کاغذ، صدای پاهاش و میزی بود که با هر تکونش صدا میداد، تو اتاق پیچیده بود.
وسط کار بود که صدای در تمرکزش رو برید. آهی از بین لبهاش بیرون پرید، نگاه کوتاهی به در انداخت و چشمهاش رو دوباره روی کاغذها چرخوند. زمزمه کرد"بیا داخل" در با صدای جیری باز شد، اما حتی سرش رو بالا نیاورد تا ببینه کی وارد اتاقش شده.
شخصی که داخل شده بود گفت"رئیس رهبر قبیله خونآشامها براتون بستهای فرستادن"، با دیدن کفشش متوجه شد که مرد به میزش نزدیک شده.
بهش دستور داد"لطفا بذار روی میز بعدا بررسی میکنم"اما وقتی صدای پا نیومد سرش رو بالا آورد تا ببینه کیه.
وقتی چشمهاشون به هم رسید لبخندی از بین لبهای هایکوان بیرون پرید"سلام!" و با ذوق کیسهی پلاستیکیای که محتواش غذا بود، تکون داد.
ژوچنگ با دیدن شخصی که علت تپش قلبش بود، جواب داد"اوه، تویی" داشت به صحبت کردن باهاش عادت میکرد و مثل قدیم لکنت پیدا نمیکرد.
آلفا با ابروهایی تو هم رفته و نگرانیای که تو لحنش مشخص بود، گفت"آره، همونطور که فکر میکردم هنوز چیزی نخوردی؟"
ژوچنگ تا زمانی که آلفا چیزی نگفت اصلا متوجه گرسنگی نشده بود، آهی کشید و به دنبالش لبخند زد، غرغر شکمش جواب سوال هایکوان بود.
با خجالت خندید"اونقدر مشغول بودم که متوجه نشدم"
آه سنگینی از بین لبهای آلفا بیرون رفت، جلوی میز ایستاد و به امگا نگاه کرد"اگه نمیومدم پیشت ممکن بود ناهارت رو نخوری" و مچ دست مرد رو گرفت و بلند کرد.
امگا نیشخندی زد"آره، آره" و به آرومی از روی صندلی چرخونش بلند شد و اجازه داد آلفا از پشت میز بیرونش بیاره.
YOU ARE READING
ENCOUNTER
Vampire─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...