قمست بیست و پنجم: ژائو شوان

369 127 6
                                    

ییبو و ژان مقابل یه ساختمون قدیمی ایستادن. باتوجه به چمن­های بلند شده جلوی حیاط مشخص بود خیلی وقته که این ساختمون به حال خودش رها شده، با این حال هنوز هم مسیر سنگی قابل دیدن بود. اونها داخل ساختمون متروکه قدم زدن و مقابل واحد 25 متوقف شدن. شواهد نشون می‌داد که قفلش کاملا زنگ زده­ و رنگ در رفته بود که این یعنی مدت زمان طولانی­ای بود که کسی وارد خونه نشده.

ییبو در رو باز کرد و صدای زنگ زدگی لولای در، سکوت ساختمون متروکه رو شکست. وقتی در کامل باز شد گرد و غبار به استقبالشون اومد و هر دو برای وارد نشدن غبار تو بینیشون جلوی دهنشون رو گرفتن. آلفا نگاهی به مرد بزرگ­تر انداخت تا از حالش مطمئن بشه"خوبی؟"

مرد همونطور که ییبو رو تا داخل خونه همراهی می­کرد سرش رو تکون داد و همزمان با دستش رو تو هوا حرکت داد تا گرد و غبار رو کنار بزنه.

ییبو جلو راه می­رفت و ژان دنبالش می‌کرد. نگاه کردن به اطراف حس نوستالژیک بهش می‌داد؛ خاطرات پدر و مادرش که باهم از شامشون پشت میز ناهارخوری لذت می‌بردن، خودش که تو مدت زمان کوتاه استراحتی که بین درس­هاش داشت تلویزیون نگاه می‌کرد و مامانش با میوه­های تازه ازش پذیرایی می­کرد و یا اوقاتی که منتظر می‌موند تا پدرش به خونه بیاد.

ژان متوجه لبخند پر از غم و اندوه روی صورت ییبو شد، می­خواست حالش رو بهتره کنه، پس دستش رو گرفت. آلفا توجهش رو به امگا داد با نگرانی بهش خیره شد"خوبی؟"

ژان سری تکون داد و لبخند کمرنگی زد"من باید ازت بپرسم، خوبی؟"

ییبو لبخند آرومی زد "خوبم، همین الان چیزی یادم افتاد" و به دستش چنگ زد و همراه خودش کشید. ژان به پشتش خیره شد تا اینکه مقابل یه در ایستادن، دستگیره در جوری خم شده بود که انگار به زور باز شده. دستگیره در رو پیچوند و با باز شدن در هر دو نگاهی به اتاق انداختن که میزی پر از کتاب و اسناد داخلش بود.

هر دو داخل شدن و به کتاب­ها واسناد خاکی نگاه کردن، یکی رو برداشتن و قبل از باز کردنش خاکش رو گرفتن. ژان گفت"خیلی زیاده" و ییبو در جواب فقط سری تکون داد. توجهش به پوشه­ای که اسم قبیله خون­آشام­ها روش بود خیره شد. اونها رو برداشت و ورق زد و خوند. شامل هزاران هزار یافته­های آماری، اعداد و نمودارهای میله­ای می‌شد و در آخر به نامه‌ی ماموریت رسید. نگاهش به اسمی که پایین صفحه و سمت راست نوشته شده بود افتاد. زمزمه کرد"وزیر ژائو شوان" توجه امگا به این اسم جلب شد.

ژان برگشت "اون چیه؟"و از روی شونه‌ی آلفا نگاهی به برگه انداخت"ژائو شوان؟" و بعد سمت کوه اسنادی که ییبو پرونده رو از اونجا برداشته بود نگاهی انداخت. یکی رو برداشت و کنار ییبو ایستاد.

مرد به پوشه‌ی توی دست ژان نگاه کرد و وقتی متوجه چیزی شد بلافاصله متوقفش کرد. با ابروهایی تو هم گفت"صبر کن" و سندی که تو دستش بود رو بست. با نگاه کردن به جلد دو پوشه می‌شد متفاوت بودنشون رو متوجه شد. زمزمه کرد"این علامت..."و بلافاصله توجه ژان به چیزی که گفت جلب شد. ابروهاش تو هم رفت، دیدن علامت قبلیه گرگینه­ها روی سندی که یه خون آشام مالکش بود اصلا چیز خوبی نبود. پوشه رو از دست ژان کشید و به صفحه آخر رفت. چشم­هاش با دیدن اسمی که تو سند بود گرد شد "ژائو شوان" هر دو به هم نگاه کردن "این مرد مشنی رئیس جمهوره، اسمش تو اسناد متعلق به خون‌آشام‌ها چیکار می‌کنه؟"

ENCOUNTERWhere stories live. Discover now