حوالی یک صبح بود که با ییبو تماس گرفته شد و مرد با عجله از آپارتمان بیرون رفت. حتی به خودش زحمت نداد قبل از بیرون رفتن مادرش رو چک کنه. بعد از رسیدن به بیمارستانی نزدیک شهر از راهروها رد شد تا به اتاق ژان برسه.
به محض باز کردن در پدر و مادر ژان رو دید که کنار تخت ایستاده بودن و با امگای بیدار روی تخت بیمارستان حرف میزدن. همه با شنیدن صدای باز شدن در نگاهشون سمت ییبو چرخید.
"پسر!"
"بو!"
پدر و مادرش و ژان باهم داد زدن و توجه دو فردی که با ابروهایی تو هم و گیج سمت دیگه تخت ایستاده بودن بهش جلب شد.
با پیچیدن بوی یه خونآشام زیر مشام تیزشون فریاد زدن"خوان آشام؟"، دندونهای نیش و پنجههاشون رشد کردن و با عصبانیت خرخر کردن. قصد حمله داشتن اما ژان مچ دست زن رو گرفت و سرش رو تکون داد. هر دو با گیجی بهش نگاه کردن اما آروم شدن.
ژان، ییبو رو معرفی کرد"جفتمه" و به چشمهای گشاد شدهی اونها نگاه کرد.
شوان لو داد رد"بگو شوخی میکنی!" ژان فقط سری تکون داد و با افتخار گفت"جدیام و همینطور پدر بچم" حتی فک ییبو هم با شنیدن کلمه«پدر» افتاد.
ییبو زیر لب زمزمه کرد"تو حاملهای؟"
دو نفر دیگه به ییبو نگاه کردن، هنوز باورشون نشده بود که پیش یه خون آشام جاشون امنه. اما وقتی والدین ژان مرد رو نزدیک تخت کردن، خیالشون راحت شد. هنوز هم کمی گارد داشتن اما آروم بودن.
مادرش توضیح داد"دکتر گفت بارداره، اما گفت درد زیاد و خستگی بیش از حد طبیعی نیست"
ییبو یه بار دیگه پرسید"تو واقعا حاملهای؟" چشمهاش اشکی بود، دستهاش رو روی دست ژان گذاشت. خوشحال بود، نمیتونست جلوی گریهی از سر خوشحالیش رو بگیره و ژان فقط با لبخند سری تکون داد.
دهن دو نفری که کنار تخت ایستاده بودن باز موند و همش یه سوال تو ذهنشون بود«چه اتفاقی داره میفته؟»
درست همون لحظه مادر ژان پشتشون رفت و ضربهای به شونه هر دو نفر زد و گفت"برای همین ژان بهتون زنگ زد، میخواست جفتش رو به مورد اعتمادترین دوستهاش معرفی کنه"
هر دو نفر آهی کشیدن و نیش و پنجههاشون رو جمع کردن و رو به شیائو ژان کردن"وقتی اومدی مقر صحبت میکنیم"
ژان نیشخندی زد"باشه باشه. آروم باش"
...
ژان همه چیز رو براشون توضیح داد و حتی درمورد برنامه و نحوه ملاقاتشون و اینکه چرا تو همچین شرایطی هستن توضیح داد.
هر دو فقط با تعجب بهشون گوش دادن. ژوچنگ داد زد"پس منظورت اینه عمدا رفتی حامله بشی تا بتونی برای این ماموریت با یه خونآشام جفت بشی؟" و با دست به صورت خودش ضربه زد.
YOU ARE READING
ENCOUNTER
Vampire─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...