Dear Mr. Goat

235 90 118
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

هری جلو آیینه ایستاده بود و به خودش و کلاه خرگوشیش نگاه میکرد...

وقتی در زده شد
سمت در رفت و بازش کرد تا مستر بر رو پشت در ببینه...
"میتونم بیام تو؟"

هری سر تکون داد و کنار رفت,
تا مستر بر اول سمت پرده بره و بِکشتش و بعد...
کلاه خرسش رو برداره...

تا هری به چشمای فریبنده و صورت زیباش خیره بشه,

"فقط میخواستم ازت تشکر کنم, کاری که تو کردی..."
تدی داشت بهش لبخند میزد

هری کلاهش رو برداشت تا متقابلا بهش لبخند بزنه
"خوشحالم که سالمی, تدی.."
تدی وقتی اسمی رو از زبون هری شنید که تنها اعضای خانواده بستیال و نزدیکان مستر دیر صداش میزدن ,
لبخند بزرگی زد!

"تو حالا یکی از مایی هری, درسته که ما آدمای خوبی نیستیم ,کارای بدی کردیم اما , وقتی کسی برامون کاری انجام میده و ثابت میکنه که قابل اعتماده, ما هم همه جوره پشتش هستیم.."

هری چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت
با اینکه کمی راحت تر شده بود اینجا

اما هنوزم...
واقعا دلش میخواست بره بیرون
هنوزم اینجا واسش جهنم بود!
سرزمین عجایب بود!

"بریم پایین؟"
وقتی صدای تدی رو شنید که کلاهش رو روی سرش میذاشت ,
نگاهش رو بهش داد
"خانواده تاملینسون هم پایینن؟"

سر تکون داد
"نگران نباش, من و زین, کنارت هستیم , و بعد از صبحونه آماده باش که بریم بیرون."
گفت و سمت در رفت

هری کلاهش رو سرش کشید
تا پشت سرش از اتاق بیرون بره...

از پله ها که پایین رفتن
مستر دیر سر میز نشسته بود ,
کنارش یه صندلی خالی بود
بعدش زین بود
و بعدش جای تدی...

روبه روشون
کنار مستر دیر یه زن با کلاه آهو نشسته بود...

و کنار اون دوتا مرد با شاخ های بزرگ...
اما نه بزرگ تر از مال مستر دیر!

وقتی مستر کرو متوجه اون دو شد
به احترام هری از جاش بلند شد,
هری زیر کلاهش بهش لبخند زد و تا زمانی که کنارش نشست ارتباط چشمیش رو قطع نکرد...

تدی کنار مستر کرو نشست
و بعد سوالی به گوشش رسید
"ایشون گناهکار هستن یا قاتل؟"
صدای دخترونه پرسید...

هری نگاهش رو به دختر داد و صدای مستر کرو رو شنید
"ایشون یکی از ما هستن"

"پرسیدم, گناهکار , یا قاتل, خودش زبون نداره؟"

"وایولت..."
وقتی زمزمه مستر دیر شنیده شد

دختر نگاهش رو بهش داد و زیر نگاه تیز اون مرد ساکت شد.

هری گلوش رو صاف کرد و خودش پیش قدم شد
"من , طعمه هستم و اسمم مستر بانیه..."

وقتی این رو گفت سکوت همه جا رو فرا گرفت

¦ βesTial €ity ¦Where stories live. Discover now