Dear Mr. Elephant...Thank you!

219 85 166
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

"نه , نه نههههههه!"
با دادی که کشید مستر تدی پلکاش رو روی هم فشرد و شاهد این بود که تمام وسایل روی میزش رو روی زمین میریزه و بعد میچرخه سمتش

"من میدونم , میدونم که چی شده, حالا بهم بگو , چرا فقط نمیاد تا منو ببینه؟ چرا نمیاد خودش بهم بگه؟ از چی میترسه؟ چرا زمانی که اومدم اون وضعیتو دیدم لالمونی گرفته بود؟ چرا وقتی الان داره میگه بی گناهه نمیاد تو چشمام نگاه کنه و بگه!"

مستر بر آب گلوش رو پایین داد و لباش رو بی صدا تکون داد
"میگه که باورش, نمیکنید..."

مستر دیر عصبی خندید و دستاش رو توی موهاش کشید و دور اتاق چرخید
"از کجا میدونه ؟ هوم؟ از کجا!"

مستر بر دیگه خسته شده بود
سه روز بود همین وضعیت تو عمارت جریان داشت و کنترل همه چیز از دست خارج شده بود...

"من نمیدونم باشه؟ این چیزیه که اون میگه! و اگه نظر منو میخوایی دوتاییشون رو بشون کنار هم و ازشون بپرس, اون موقعست که میفهمی کی دروغ میگه کی راست!"
مستر بر با صدای کمی بلند تر از حد گفت و باعث شد مستر دیر بهش خیره بشه...

سر تکون داد
"هر دوشون رو بیار, بیارشون طبقه پایین!"

← ↓↑→
↓↑→
← ↓↑→

هری با پیراهن یقه سه سانتش روی صندلی نشسته بود و با استیناش بازی میکرد
اون کلاه خرگوشی بیشتر از همیشه روی سرش سنگینی میکرد...

وقتی وایولت رو دوتا از خدمتکارای زن اوردن و کنارش روی صندلی نشوندن,
صدای ناله هاش بلند شد
"این کارا برای چیه, من الان باید در حال استراحت میبودم!"

وقتی به مستر کرو نگاه کرد تنها یه نگاه مرگبار تحویل گرفت......و دوباره سعی کرد!

"مستر دیر!"

"لطفا ساکت باش!"
وقتی مستر کرو نتونست خودشو کنترل کنه و گفت دختر نکاه متعجبی بهش انداخت و بعد نیشخند زد
"میدونی من کیم؟ فامیلی من چیه, بگو!"
هری زیر چشمی به مستر کرو که با دستای قلاب شده پشش کنار دختر ایستاد و خم شد نگاه کرد,

و زمزمه ش رو شنید,
که باعث شد دختر به معنای واقعی...خفه بشه!
"برای یه قاتل مهم نیست کی هستی, اسمت چیه یا چند سالته و از کدوم قاره اومدی, آدم کش فقط براش مهمه که به چه روشی زیباتر میشه یکی رو کشت و همچنین زمانش براش مهمه, مخصوصا زمانی که قراره از کوره در بره!"

وایولت سرش رو چرخوند و با صورت بی حس به رو به روش خیره شد...

مستر تدی از پله ها پایین اومد
و روبه روی مستر کرو اون طرف سالن جلوی میز ناهار خوری که صندلی اون دوتا بود ایستاد...
برای مستر کرو سر تکون داد...

¦ βesTial €ity ¦Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz