Mr. Vulture

194 69 133
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

یک روز از جلسه خانواده بستیال سیتی گذشته بود...

مستر کرو و بر به خاطر آوردن افراد جدید به بستیال... رفته بودن خارج از جزیره...

و حالا تنها هری و مستر فاکس و مستر دیر توی شهر بودن...
این یعنی...
اونا سه نفر در برابر، پنج نفر بودن!

درسته که شهر نگهبان و محافظ داشت...
اما اصل موضوع هری رو آزار میداد!

امشب تصمیمات در مورد گروه لاشخورا نوشته می‌شد و اول صبح اعلام میشد‌..
فقط چند ساعت دیگه لازم بود!
فقط چند ساعت!

هری همین طور که تنهایی جاده خاکی بستیال رو تا برگشت به عمارت طی میکرد به خودش گفت،
فقط چند ساعت هری!

از طرفی
خبر آورده بودن که خانواده لاشخورا برعکس روزای دیگه
همشون توی هتل بستیال مونده بودن!

تغریبا بیست ساعتی میشد که حتی از هتل خارج نشده بودن!

هری به خورشید در حال غروب نگاه کرد
"هیچ اتفاقی نمیوفته، فقط باید برگردم به عمارت و منتظر دستور دیر بمونم..."
نفس عمیقی کشید و قدماش رو تند تر کرد...

اما دقیقا، کسی که ازش فرار میکرد
جلوی در عمارت ؛ لای در ماشین ایستاده به ماشین تکیه داده بود...

چشماش خیره بود به...خرگوشی که سرش رو پایین انداخته بود و سمتش پا تند گرده بود...

تا زمانی که سرش رو بالا آورد...
و شل شدن قدماش به محض دیدنش باعث نیشخند شد...

وقتی نگاهشون برای مدت طولانی خیره هم موند و هری...
حالا نزدیگ تر به مرد شده بود،
مستر ایگول با سر به ماشین اشاره کرد
و بعد چرخید و سوار ماشین شد...

هری به جلوی عمارت رسید
نگاهش رو به گاردا و دربسته عمارت و پنجره هاش داد...
و بعد
با شک سمت ماشین قدم برداشت...

و بغل مستر ایگول ،
موذب نشست...
مستر ایگول کاملا چرخیده بود سمتش...
و دستش رو به پشتی صندلی ماشین تکیه داده بود
"خب، تصمیمتو گرفتی؟"

هری حتی نگاهش نمی‌کرد
اما صداش رو صاف کرد و با اعتماد به نفس تصمیمیش رو اعلام کرد
"من از بستیال نمیرم؛ حرفم همونیه که همیشه گفتم و میگم؛ من به اینجا تعلق دارم؛ از اینجا نمیرم!"
چرخید تا ببینتش

صورتش خونسرد بود
که باعث بدتر شدن وضعیت میشد...
"چی گفتی؟"

پرسید،
جوری که انگار هیچی از حرفاشو نشنیده بود...
هری ریز اخم کرد و تنها نگاهش کرد
"به من گفتی نه؟ درست شنیدم؟"

هری سرش رو به رو به روش چرخوند و نفس عمیقی کشید
"حالام اگه این بازی رو تمومش نکنی، به مستر دیر تمام حرفاتو میگم؛ دیگه نمیخوام خودت یا افرادت، خانواده بستیال رو اذیت کنید! من از بستیال نمی رم، دست از سرمون بردارید و از اینجا برید!"

¦ βesTial €ity ¦حيث تعيش القصص. اكتشف الآن