ووت دین و ایمان یک ففیک است!
هری پشت میز چوبی خودش،
وسط کارخونه مانکن سازی نشسته بود...
معمولا مانکن ها از دری سمت چپش، ساخته شده....
دونه دونه کنار میزش گذاشته میشدن!
هری بررسیشون میکرد
یادداشت میکرد و بعد از چند دقیقه
یکی دیگه از کارکنای کارخونه با کلاه حیوانی کبوتر،
مانکن رو از اونجا میبرد...
میز هری دقیقا رو به روی در بود!
و از جای ورودی در تا میز هری...
پر بود از مانکن هایی که یا بدنشون کامل نبود
یا مشکل داشتن و توی همون وضعیت میموندن...!
در نتیجه
هری وسط کلی مانکن سفید رنگ نشسته بود و در حال انجام حسابرسی های آخر تایم بود...
وقتی انقدر توی حال خودش بود که صدای باز شدن در رو نشنید...
صدای بسته شدن در باعث شد از جاش بپره!
از پشت میزش پاشد و به در بسته و مانکنا نگاه کرد
"کسی اونجاست؟"
کسی اون اطراف دیده نمیشد...
آب گلوش رو پایین داد و عینک مربعی روی بینی خرگوشیش رو رو کمی جابه جا کرد،
با شک نشست و بعد از نفس عمیقی...
دوباره سرش رو پایین انداخت و قلمش رو برداشت...
اما این بار،
چیزی که شنید باعث شد قلبش توی سینش بالا پایین بشه!
یکی سوت زد!!!
مطمئن نبود از سمت چپش یا راستش!
سرش رو بالا کرد
اطرافش پر بود از مانکن ها...
و هیچ کس اونجا نبود!
هری از حس اضطرابی که وجودش رو گرفته بود همونجا روی صندلی نشسته بود و عینکش رو از روی صورتش برداشت...
وقتی دوباره سوت رو شنید
این بار ابرو بالا انداخت
و بازم تلاشش برای فهمیدن منبع بی نتیجه موند!
صدای سوت...صدای خاصی بود...
یه چیزی مثل:
(Hoooohooooooo!)
انگار دوتا سوت پشت سر هم بود!
اولی آروم تر و کوتاه تر
دومی بلافاصله بلندتر و کشیده تر!
لباش رو غنچه کرد و همون طور که صاف نشسته بود...
سعی کرد همون مدل سوت رو متقابلا بزنه...!
وقتی این بار از پشت سرش صدای نرم خندیدن کسی رو شنید،
با ضرب چرخید و دید که یکی از مانکن های پشت سرش
توی دستش یه عصا رو نگه داشته!
از جاش بلند شد
و سمت عصا رفت،
برش داشت
این عصا با سر عقاب-
"هری!"
زمزمه اسمش رو جایی کنار گوشش شنید و باعث شد همین طور که بدنه عصا رو محکم توی دستش میگیره
زمانی که میچرخه
سر عصا رو وسط سینه طرف بذاره!
نفساش بلند و کشیده بود...
و زمانی که سر عقاب رو دید
اخم کرد
"اون چه کاری بود!"
جمله با ترس بود
کمی صداش لرزید
YOU ARE READING
¦ βesTial €ity ¦
Mystery / Thriller¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندارم! لطفا پوزش بنده رو بپذیرید و بنده رو به لندن برگردونید! خدمتگزار شما مستر بانی. هشدار:عزیزان این ف...
