Dear Miss. Flamingo

169 57 130
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

اَبروش پاره شده بود...
سرش خونی بود،

بدنش...
تیکه پاره شده بود...

سعی کرده بودن بکشنش ولی،
اون زودتر از بقیه اونا رو کشته بود!

همین طور که لنگون لنگون با کله تراشیدش و حوله آغشته به خون ، راه حموم رو پیش میگرفت...

دماغش رو بالا کشید و خونی که از بینیش راه گرفته بود و روی لبای قلوه ایش هم نشسته بود رو با پشت دستش پاک کرد...

پوزخند زد و وارد حموم خلوت شد...

در آخرین جا...
دوش کوتاهش رو باز کرد و به سطل نقره ای کوچیک کنار حموم نگاه کرد
حوله اش رو روی در انداخت و در رو بست...

خیلی آروم از اونجایی که تمام بدنش کبود بود لباس ساده ی زندان رو از تنش بیرون کشید...

روی زمین انداختش...
همین طور که شلوارش رو...

شیر آب نه چندان گرم رو باز کرد...
اشکالی نداشت...
مهم نبود...
بهش عادت داشت

اون یه قاتل بود!
ایناها مهم نبودن!

به سمت راستش و آینه شکسته نگاه کرد تا صورت داغون شدش و چشم چپش که به خون نشسته بود...رو ببینه.

نفس عمیقی کشید و کمی آب به صورتش زد...

سعی کرد اول رد خون ها رو دست بکشه،
بعد یه فکری برای زخمای بازش بکنه...

وقتی از بیرون ،
اول صدای داد...

بعد تقلا کردن
و بعد شکستن استخونای کسی رو شنید...!

آینه شکسته رو برداشت و از گوشه چشمش در رو نگاه کرد...

یک...

دو...

صدای پاهای لختش رو روی کف سرامیکی میشنید...

سه-

"کرو؟"
سرجاش خشک موند و دو ثانیه طول کشید تا در حموم رو باز کنه و همین طور که اول بر رو میکشه توی حمومش...
خودش یک قدم بیرون بره تا حموم رو خالی چک کنه...!!

چرخید سمت بر و دیدش که دوش رو میبنده...

کرو در حموم کوچیک رو بست و با جدیت نگاهش کرد...

خیره بهش موند
تا ببینه که پسر با سیبک گلویی که بالا پایین میشه
خیلی خیلی آروم زمزمه میکنه
"احمق، با این زخمای بازت اومدی زیر آب..."
شاید واقعا این چیزی نبود که میخواست بگه-
شاید برای اولین بار بعد کلی مدت که تنها شده بودن
و بعد از دیدن کتکش خوردنش...
این چیزی نبود که باید میگفت-
ولی رابطه ای که اون دو باهم داشتن هیچ جوره قابل درک نبود!

کرو حولش رو دور پایین تنش پیچید و در رو محکم از پشت سرش گرفت
"بهت گفتم ازم دور بمون، نگفتم؟"

¦ βesTial €ity ¦Where stories live. Discover now