ووت دین و ایمان یک ففیک است!
هری لباش رو زبون زد و لبخند نرمی روشون نِشوند.
تو عالم خودش بود
وقتی اول صبح با لویی...اره خب اون از این به بعد بهش میگفت...لویی!
اما توی جمع...قطعا نه!وقتی اون و لویی برگشتن عمارت
عینکش و دفتر کوچیکی که موقع ملاقات کردن مستر کرو دستش بود,
روی میزش بود
انگار اونا نگهش داشته بودن...!حالام لبه تخت نشسته بود
و به پاهاش خیره بود...پاییز بود و هوا به سردی میرفت
دوتا جوراب بلند تا زانوش پاش کرده بود و یه شنل نازک مشکی روی لباس خواب نازکش بود...به در اتاقش خیره شد
یعنی لویی داشت چیکار میکرد؟از جاش پاشد
سرش رو تکون داد و نشست سر جاش
"هری, به تو ربطی نداره!"نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به آیینه داد.
بعد چند ثانیه اما بلند شد و سمت در رفت
در رو آهسته باز کردمثل هر بار
مثل هر شب
ساعت 2
اون پاورچین پاورچین از اتاقش بیرون رفت
از بین شمعای کوچیک و بزرگ گذشت...
تا به اتاق لویی رسید...درش نیمه باز بود,
دستش رو روی درگذاشت و از لای در داخل رو نگاه کرد
اتاق لویی همیشه پر از شمعای روشن بودن...به طوری که میتونستی همه جاشو ببینی!
و بعد دیدش...
لویی با بالا تنه ی لخت و سیگاری که روی لبش بودیه سری کاغذ رو لبه ی تختش به ترتیب گذاشت و بعد دوباره برگشت جای میزش..
هری اب گلوش رو قورت داد
برگشت و دوباره به راهروی خالی نگاه کرد
چیکار کنه؟
بره تو یا..."بیا تو هری, درم ببند.."
وقتی شنیدش که خیلی نرم صداش زد چشماش گرد شد!
اهسته در رو باز کرد و بعد...
در رو پشت سرش بست.اما ای کاش حواسش به در روبه رویی اتاقش بود که بلافاصله بعد از رفتنش داخل اتاق باز شد...
هری به در تکیه داده بود و به لویی که انگار کلافه شده بود و بین کاغذا دنبال چیزی میگشت نگاه میکرد...
کاغذا رو روی تخت و روی میز و روی صندلیش گذاشته بود و پا برهنه و با یه شلوار راحتی از این ور به اون ور میرفت!
چرا سردش نیست؟
"میدونی که فوضولی کردن کار خوبی نیست؟"
هری چشماش رو چرخوند و پوزخند زد
"اینو کسی میگه که هرشب در اتاقش بازه!"لویی سیگارش رو از روی لبش برداشت و لبخند زد
و با هر کلمه ای که میگفت دود سیگار توی هوا پخش میشد
"یک, واسه تو بازش میذاشتم, و دقیقا منظورم همینه که بیا تو, فوضولی نکن, دو, یعنی تو هر شب میایی اتاق من تا من رو چک کنی؟"
YOU ARE READING
¦ βesTial €ity ¦
Mystery / Thriller¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندارم! لطفا پوزش بنده رو بپذیرید و بنده رو به لندن برگردونید! خدمتگزار شما مستر بانی. هشدار:عزیزان این ف...