پارت 13

275 80 18
                                    

با خم کردن کمر او به عقب، لب هایش را به لب های ییبو چسباند.
نفس در سینه ش حبس شد و برای چند ثانیه چشم هایش باز ماند و سعی داشت درک کند در چه موقعیتی قرار گرفته. به محض تکان خوردن لب های جان و بوسیده شدن توسط او دیگر خودش نبود که واکنش نشان می داد.
پلک هایش روی هم افتاد و بدنش کنترل را به دست گرفت. بعد گره خوردن دستانش دور گردن جان ، از بین لبهایش نفسی گرفت و با شدت شروع به بوسیدن کرد. چطور بین آن طعم تلخ الکل مزه شیرینی چشید؟
زبان جان وارد دهانش شد و با برخوردش به زبان ییبو ، ناله ای بی اختیار در دهانش خفه شد. در حالیکه زبانش را در دهان او میچرخاند ساعدش را در کمرش جابجا کرد و کمی پایینتر برد. بدن هایشان بهم چسبید . تمام تن ییبو گر گرفت. این چه حس جدیدی ست که فقط از بوسه بوجود آمد؟
جان زیر لبهای پف کرده ش را بوسید. کمی پایینتر روی چانه ش را هم بوسید. موهای ییبو که در مشتش بود کشید و باعث شد ییبو از درد ، سرش را عقب ببرد و فضای گردنش در اختیار جان قرار بگیرد . با دیدن آن گردن سفید کم مانده بود ییبو را همان جا روی خوراکی ها و شیشه های خالی الکل بخواباند! حتی در مستی عاقل بود و جلوی خودش را قبل تحقق این کار گرفت.
بیشتر او را به عقب خم کرد و تقریبا تمام وزن بالا تنه ش روی ساعد جان افتاد. سرش را در گردن ییبو فرو برد . بوی اشنایی که با عطر تلخ او مخلوط شده بود زیر بینیش آمد ولی آنقدر مست بود که حتی شامه قوی ش نتوانست تشخیص دهد دقیقا چیست. بوسه ای خیس روی گردنش گذاشت. همانجا را بین دندان هایش فشار داد. زبانش را روی پوست لطیفش کشید و از لمس فرو رفتگی رد دندان هایش خوشش امد. رد به جای مانده را چندین بار محکم و عمیق مکید.
ییبو نالید : اهه جان بس کن!
کمرش بخاطر ماندن در آن پوزیشن تیر میکشید.
جان ناگهان تکانی خورد و او را کنار خود نشاند . با گیجی به صورت پریشان ییبو نگاه کرد.
_اینجا رو تمیز کن.
بی توجه به شرایطی که خودش مسببش بود در تخت خزید و پشت به ییبو خوابید. ییبو مانند سنگی که از درون اتشفشان به آب سرد انداخته شده ، در هاله ای یخی فرو رفت. اشک از چشمانش پایین افتاد. نه بخاطر اینکه بی اجازه بوسیده شده و نه حتی بخاطر اینکه آن مرد مست شیائو جان بود. اشک ریخت چون حس های جدیدی تجربه کرد که تاکنون با هیچ آدم دیگری در وجودش نپیچیده بود.
سرش که گیج میرفت زیر بالش پنهان کرد.

"شک ندارم که مسخ تو شده ام
شاید اگر کمی بیشتر دقت میکردم
آن روز نام به هم پیچیدگی قلبم را میفهمیدم
من عاشق شده بودم "

*********************

با صدایی نامفهوم بیدار شد. اولین چیزی که نظرش را جلب کرد بوی عطری آشنا بود . "عطر لعنتی شیائو جان!"
عطر او به همراه بوی خنک شامپویش در بینی ییبو میرفت. با کنار زدن پتو از روی سرش منبع آن عطر هوس انگیز پیدا شد. جان پتوی خودش را رویش انداخته است. از سردرد اخی گفت و کف دستش را به شقیقه ش فشرد.
غریبه ای گفت : بیا شازده هم بیدار شدن هی میگی ببریمش دکتر!

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now