پارت 26

273 78 11
                                    

اخم های جان از شنیدن این جمله درهم رفت و از روی تخت بلند شد. پسری هم قد و قواره ییبو جلو امد و با نگرانی مصنوعی دست او را گرفت.
×عزییزم چیشده؟
پزشکی پشت سرش وارد شد . چهره ش شباهت زیادی به پسر تازه وارد داشت شاید کمی شکسته تر. با عصبانیت گفت : هنوزم قوانینو زیر پا میزاری؟
×بابا نمیبینی حال دوست پسرم بده ؟ از اینجا برو.
جان که هیچکس را نمیشناخت در سکوت نظاره گر درامای در حال وقوع بود.
پزشک سعی میکرد صدایش را پایین نگه دارد : جائو یونگشین من امشب شیفتم. فردا شب خونه منتظرتم.
بعد از رفتنش ارتور به پای باند پیچی شده نگاه کرد.
×ییبو چیشده؟
تازه متوجه جان شد.
×ببخشید شما رو ندیدم. با ییبو آشنایید؟
+جان گا میشه چند دقیقه تنهامون بزاری؟
جان نگاهی به هردویشان انداخت. نفسش را بیرون داد و رفت.
ارتور کنار ییبو در تخت نشست.
×لباساش خونی بود چقدر وحشتناک.
ییبو اخم کرد.
+اونا خون منه. اگه جان نبود من الان مرده بودم.
×خدا نکنه. مگه من میزارم بمیری؟
ییبو دست ارتور که برای نوازش موهایش جلو آمده بود پس زد.
+اره میزاری. قبل جان به تو زنگ زدم ولی تو بخاطر مهمونی کوفتی ت روم قطع کردی.
×ببخشییید از کجا میدونستم اینجوری میشه؟ این کلینیک مال مامان بابامه تا فهمیدم اومدم. میگم ببرنت بخش وی آی پی. راستی.. مسابقه این هفته رو نمیتونی بیای نه؟ قول میدم ببریم. تو فقط برای فینال بیا.
ییبو ناامیدانه به شخصی که ظاهرا دوست پسرش بود نگاه کرد.
+تو نگران مسابقه ای به جای اینکه بپرسی چطور این اتفاق افتاده؟
×خب دیگه کاریه که شده . هر اتفاقی که بوده برات تجربه شد . درست نمیگم؟
+ارتور.. میشه بری؟
×من که تازه اومدم . میخوام ببرمت وی آی پی.
+نیازی نیست مرخص میشم. فقط تنهام بزار.
او که گویا زیاد هم ناراحت نشده بود خارج شد . ییبو از خودش پرسید چطور چندهفته با این پسر سر قرار رفتند؟ با اینکه از هفته اول همیشه چیز درباره ارتور و دلیلش برای نزدیک شدن به خودش میدانست ، چرا باز هم با او ادامه داد؟
سعی کرد پاهایش را تکان دهد تا از تخت پایین بیاید که جان برگشت. پلاستیکی از دارو و برگه ترخیص در دستش بود. بدون هیچ حرفی کفش ییبو را از پایین تخت برداشت و به پای سالمش پوشاند. کفش دیگرش هم در پلاستیک داروها انداخت .
+جان.
_حرف نزن.
دست ییبو را دور گردنش انداخت و او لی لی کنان تا ماشین چنگ رفت. بعد نشاندن ییبو، کمربندش را هم بست. پشت فرمان نشست و راه افتاد.
_جان گا میخوای حرف بزنیم؟
ییبو گفت و نگاهی به داروها و برگه ترخیص انداخت. با دیدن صفرها سرش سوت کشید. مگر در این کلینیک چه کرده بودند که هزینه ش چنین مبلغی شد؟
_این پول خیلی زیاده.. من بهت برمیگردونمش.
وقتی جوابی نشنید سرش را به سمت جان چرخاند. با اخم به روبرو زل زده بود و هیچ واکنشی نشان نمیداد.
ییبو در دل گفت.
+حالا دیگه مطمئنم دوسم داری. ببینم کی صبرت لبریز میشه و اعتراف میکنی.
با تصور اینکه روزی جان بگوید " بیا فقط مال هم باشیم " لبخندی زد. وقتی یادش آمد جان چطور در گوشش زمزمه میکرد دستهایش را مشت کرد. چطور همزمان تصویری کامل از زیبایی، کیوت بودن و رفتارهایی مردانه در جان می یافت؟ شخصیت پیچیده اش حتی بعد از چندین ماه پر از نقاط کشف نشده بود.
در راه از تحلیل اینکه جان دوستش دارد خوشحال بود و اصلا متوجه درد پایش نشد. وقتی به خوابگاه رسیدند جان پیاده شد و در سمت شاگرد را باز کرد.
_بیا پایین.
وقتی دید ییبو تکانی نخورد کمی خم شد .
_نکنه توقع داری براید استایل تا اتاق ببرمت؟
ییبو به سختی پیاده شد. صندلی و زیر پایی ها هم پر از خون خشک شده بود. باید ماشین چنگ برای توشویی به کارواش برده میشد. پلاستیک داروها را برداشت و دستش را دور کمر ییبو انداخت. او با همان روش قبلی ، به دنبال جان کشیده شد هنوز به نیمه ی حیاط نرسیده بودند.
+جاان نمیتونم دیگه .. بزار یکم استراحت کنم.
هوا تاریک شده بود ولی دانشجویان هنوز در خوابگاه رفت و امد میکردند. جان ییبو را لبه باغچه نشاند.
ییبو نفس نفس زنان و با گونه هایی سرخ گفت.
+یکم بشینم.. وگرنه..هوف نفسم گرفت.
جان بالای سرش ایستاد. او ، در حال نفس نفس زدن و صورتی سرخ شده قطعا اغوا کننده ترین صحنه ای بود که میتوانست ذهن جان را به انحراف بکشاند. به ییبو پشت کرد.
به خودش نهیب زد که دقیقا دارد به چه چیزی فکر میکند؟
_پاشو بریم.
+نمیتونم.
_میخوای کولت کنم؟
سمت ییبو چرخید.
_با این سرعتت یکساعت دیگه هم نمیرسیم.
+نه سنگینم . دست تو هم اسیب دیده میخوای کمر دردم اضافه بشه؟
کنارش نشست.
_زیاد سنگین نیستی. زود بیا بالا.
+نمیخواد خودم میام.
_پس من برم؟
+نه .
_زود باش.
ییبو با کمی تعلل دستانش را دور گردن جان انداخت و جان با گرفتن پشت زانوهایش ایستاد. حالا که در حال سکته از استرس نبود ، فهمید ییبو انقدرها هم سبک نیست!
حرفی نزد و ارام به راه افتاد. دانشجو ها با دیدن پای باند پیجی شده و شلوار ییبو که تبدیل به شلوارک شده بود حرف تمسخر آمیزی نزدند. ولی بعضی ها که از کنارشان رد میشدند جملاتی مانند : یاد بگیر!" بر زبان می آوردند.
جان به اسانسور رسید و ییبو دکمه ش را زد. سالن زیاد شلوغ نبود و حتی اسانسور خالی بود. ییبو که از حمل شدن لذت میبرد گفت.
+امروز خیلی خوش گذشت.
_ساکت باش.
+به تو خوش نگذشت؟
_...
+اگه جواب ندی لپتو بوس میکنم.
جان غرید.
_اینکارو بکن تا همینجا بندازمت رو زمین.
ییبو خندید و در گوش او زمزمه کرد.
+دلت نمیاد..
گونه ش را بوسید.

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now