پارت 34

298 74 9
                                    


+جان گااا ببخشید دست خودم نبوود.
جان در آینه نگاهی به هیکی ها و مارک ها انداخت.
_دوتا هیکی و چهار تا مارک! مثل متجاوزا رفتار کردی! حیوونی مگه ؟ من .. با اینا چجوری برم دانشگاه؟
به همکف رسیدند . جان یقه ش را بالا کشید و با قدم های کوتاه و اهسته که نشان از درد پایین تنه ش بود ، از هتل خارج شد. ییبو کارت اتاق را تحویل داد و دنبال جان دوید.
جان در تاکسی زردی نشسته و در را باز گذاشته بود تا ییبو کنارش بنشیند. نفس راحتی از این که او ترکش نکرده کشید. از کائنات تشکر کرد که او مرد محترم و بالغی ست.
در تاکسی نشست . جان یقه پیراهنش را به بالا باز کرده بود و به بیرون نگاه میکرد.
+جان گا نظرم عوض شد. یه روز کل این هتلو میخرم. اسمشم عوض میکنم میزارم هتل بهترین شب.
سمت جان خم شد و با پررویی ادامه داد.
+به جاش الان هرجا بری میفهمن مال منی.
_لطفا سر جات بشین ییبو.
لحن دستوری ش با وجود کلمه لطفا ، آنقدر مقتدرانه بود که ییبو حساب ببرد. تا وقتی به اتاق رسیدند ساکت ماند . جان روی تختش نشست و اشاره کرد جلو بیاید.
ییبو با سری پایین کنار تخت ایستاد.
_بشین .
ییبو چهار زانو نشست. رفتارش شبیه همان پسرک چندماه پیش شده بود که دل جان برایش ضعف میرفت.
جان چند نفس عمیق کشید. تحمل هرچیزی را داشت بجز اینکه رابطه بینشان خدشه دار شود. پس سعی کرد با عطوفت از ییبو بگذرد و در عین حال مثل قدیم تربیتش کند!
_منو نگا کن.
نگاه ییبو بالا امد.
+ببخشیید جان گا.
_نمیگم عیبی نداره چون داره! ولی خب هردو مون مقصریم . لطفا دفعه بعد گردنمو مارک نکن باشه؟ و کلا جاهایی که به چشم میاد .
+ولی تو لبمو کبود کردی. خیلیم دیده میشه.
ییبو گفت و جان با دقت بیشتری نگاه کرد. لب پایین ییبو نسبت به حالت عادی پف کرده و قسمتی هم بنفش رنگ بود.
_اح اوکی . درست میگی.
+هنوزم بلد نیستی معذرت خواهی کنی؟
_به جز مواقع ضروری نه!
کمی فکر کرد.
_بیا از این به بعد یکم ارومتر باشیم خب؟
ییبو لبخند شیرینی زد.
+وقتی درمورد دفعات بعد حرف میزنی خرذوق میشم.
جان با خجالت موهایش را خاراند.
_فکر نکن به این زودیا قراره باهم بخوابیم. حداقل دو هفته استراحت لازم دارم. بعدش تصمیم میگیریم که..
+میخوای دفعه بعد تو تاپ باشی؟
_راجبش فکر میکنم.
+گفتی دو هفته؟
_حداقل .
+ولی من همین الانم هورنی م!
اگر جان میگفت خودش چیزی احساس نمیکند دروغ بود! او هم دست کمی از ییبو نداشت و دلش میخواست باز بدنشان به هم گره بخورد. این ولع سیری ناپذیر ، این تشنگی بی پایان باعث میشد بترسد. در این رابطه قرار است چقدر وابسته شوند و چقدر جسم و روانشان درگیر شود؟
+جان.
_بله لائوپو.
ییبو تک خنده ای کرد.
+بگو لائو گونگ.
بعد مکثی ادامه داد.
+هیچوقت ترکم نکن.
جلو رفت و جان را بین بازوانش فشرد .
+من بدون تو دووم نمیارم. دفعه قبل داشتم با الکل و دراگ می مردم. نمیدونم اگه نباشی چه کارای احمقانه ای میکنم.
_بخاطر من رفتی سمت مواد؟؟
+اولاش فقط برای سرخوشی بود و اینکه هی صورتت جلو چشمام نباشه. ولی این آخرا واقعا داشتم به کوک معتاد میشدم هردفعه مقدار مصرفم بیشتر میشد.
_دیگه اینکارو نکن. چه من بودم چه نبودم..
+هیچ وقت از پیشم نرو شیائو جان.
جان جوابی نداد و از ارامش اغوش معشوقش نهایت استفاده را برد.

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now