پارت 51

239 59 13
                                    


×بیا اینم شوهرت همش میگفتی شوهرم کو!
موبایل را به دست ییبو داد. ییبو به موبایل چنگ نگاه کرد و با دیدن صفحه چتش با جان سریع لبخندی رو لبش نقش بست . محافظ کاسکتش را بالا داد و چنگ قبل اینکه ییبو دستکش را دربیاورد ویدیو را پلی کرد.
جان با پیراهنی سفید ، کت و شلوار و کروات مشکی ، موهایی مرتب و شانه شده به بالا برای دوربین دست تکان داد.
ییبو ناخوداگاه گفت : چقد مردونه شدی.
صدای گرم جان را به زحمت از زیر کاسکت شنید.
_سلام شیر کوچولوم. الان میخوام برم داخل اتاق برای مصاحبه. این شرکت بین المللی عه اگه پذیرفته بشم عالی میشه. میدونم توام استرس داری ولی اروم باش و نفس عمیق بکش . بهت ایمان دارم چون تو بهترینی . کلی تمرین کردی و با استعدادی. مواظب خودت باش کرش نکنی. و اینکه مهم نیست چی میشه من همیشه بهت افتخار میکنم . اینم یه بوس برای موفقیتت.
لبهای جان به دوربین نزدیک شد و بعد با خنده اش ویدیو تمام شد.
نگاهش به پیامهای جان خورد. او برای چنگ نوشته بود حال ییبو خوب است؟ چرا هرچه زنگ میزند موبایلش در دسترس نیست؟ در نهایت هم این ویدیو را فرستاده و زیرش نوشته بود.
_اینو به ییبو نشون بده جوچنگ. به جای من تشویقش کن.
به چنگ نگاه کرد. او لبخندی اطمینان بخش زد.
×میبینی همیشه حواسش بهت هست. اول شو ییبو . جایو!
سرش را تکان داد و گفت.
+میشه به جان بگی دوسش دارم؟
چنگ با دیدن تایمر محافظ دودی ییبو را پایین داد .
×پسره احمق اصلا گوش نمیده من چی میگم!
قبل اینکه توسط حراست پیست بیرون انداخته شود ، دوان دوان خارج شد و کنار مربی فنگ ایستاد. ییبو روی موتور جابجا شد. پاهایش را روی پدال و دنده محکم کرد و کلاچ را به نرمی لمس کرد و منتظر تمام شدن تایمر ماند.
با قلبی اکنده از دریافت عشق و توجه محبوبش و ذهنی آزاد و متمرکز ، موتورش با غرش روم روم کنان ، منتظر بودند با نهایت سرعت شش دور در پیست بزنند.
با اتمام تایمر و شروع زمان سنج موتورها به راه افتادند . کسانی که کاوازاکی داشتند جلوتر از دیگران راندند و ییبو بین بقیه گیر کرد. رسیدن به اولین پیچ برای حذف شدن عده ای کافی بود. کسانی که نتوانستند با سرعت بپیچند به همراه چند نفر دیگر در کنار پیست از دور خارج شدند . ییبو با یاماهایش سرعت گرفت . شاید یاماها در استارت اولیه به کاوازاکی نمیرسید ولی بدن ییبو و موتورش یکی شده بود. چرخش ها و قوس هایش در پیچ ها دست کمی از یک ریسر حرفه ای مسابقات موتوجی پی نداشت.
دور اول به اتمام رسید و فقط ده نفر از سی نفر در پیست ماندند. همانطور که چنگ گفته بود تعداد زیادی از اعضای کلاب صرفا برای سرگرمی و خرج کردن پولهایشان عضو بودند . ییبو بین شرکت کننده ها لی یان را از لباسش تشخیص داد. بعد سبقت از او سرعت گرفت . تقریبا با دویست و پنجاه کیلومتر بر ساعت از چند نفر رد شد و با دنده معکوسی که نزدیک پیچ کشید صدای جیغ لاستیک ها و غرغر موتورش درامد.
تماشاچیان با اشتیاق بالا و پایین میپریدند و ییبو تصور کرد از حرکت او به هیجان امده اند.
دور اخر بود و ییبو با نگاهی که به مانیتور انداخت دید تایمش از همه بهتر است . سرعتش را حفظ کرد و جلوتر از دیگران ، حتی آن موتورسوار بی ادب نوزده نود ، از خط پایان عبور کرد. مسیر کوتاهی را طی کرد تا سرعتش پایین بیاید و بتواند ترمز کند .
به محض کشیدن موتورش به کنار مربی و چنگ ، در اغوش آنان فرو رفت. چنگ فریاد کشید.
×اول شدییی افرین.
کاسکت را از سرش دراورد و با آستین عرق هایش را خشک کرد.
+توقع دیگه ای ازم داشتی؟
×وای منو یاد جوونیای خودم میندازی!
صدای مالک از بلندگو امد .
××چه مسابقه ای! چه هیجانی ! وانگ ییبو مقام اول. لی یان مقام دوم . یائو چی مقام سوم. یانگ شوعه چهارم ..
درحالیکه مالک باشگاه تمام اسامی را میخواند ییبو در اغوش مربی و چنگ بالا و پایین میپرید و برای خودشان جشن قهرمانی گرفته بودند. کسی صدایش زد. با دیدن جیانگ و لی فریادی زد.
آنها هم به جمعشان اضافه شدند و پنج مرد حلقه وار ، دست در گردن هم انداختند و بالا میپریدند.
باشگاه برای این مسابقه جشنی در نظر گرفته بود که با توجه به هزینه های هنگفتی که اعضا هرماه تحت عنوان شهریه پرداخت میکردند ناچیز بنظر می آمد.
ییبو با لباس موتور سواری سبک تری که شامل کت و شلوار میشد ، روی استیج در مقام اول ایستاد و مدال طلایی در گردنش اویخته شد. یائوچی همان شرکت کننده نوزده نود ، که در سمت چپ ایستاده بود با نیشخندی گفت.
×وانگ ییبو .. اصلا تو از کدوم وانگ ها هستی؟
ییبو برای دوربین ها دستی تکان داد و با درخواست عکاسان کلاب لبخند ملایمی زد.
اهسته گفت : از همون وانگ هایی که بچه اکثر خانواده های معروف، خواهر و برادرم محسوب میشن.
یائو چی چند ثانیه ساکت ماند تا منظور ییبو را درک کند. وقتی متوجه شد با عصبانیت و صدای بم مردانه ش گفت.
×واقعا تربیت نشدی!
ییبو به سمتش چرخید و ابرویی بالا انداخت .
+حداقل حرومزاده نیستم! میخوای تست دی ان ای بدیم؟ توام داداشم از آب درمیای.
یائوچی پایش را به استیج کوبید و پایین رفت. لی یان استین ییبو را کشید.
××چی میگفت؟
لی یان با ژست های کیوتش دل همه را برده بود و عکاسان خواستند بالا برود و کنار ییبو بایستد. ییبو دستش را دور کمر او انداخت و هردو دسته گلهایشان با دست مخالف به طرفین بردند و بعد لی یان از استیج پایین رفت تا با دوستانش صحبت کند.
ییبو هم در بین دختران و پسرانی که نمیشناخت و نمیدانست بعد تاریکی هوا از کجا پیدایشان شده محاصره شد . یکی به دستش مشروب داد و یکی جعبه کوچک . شماره ها در جیب لباسش فرو می رفتند. میپرسیدند شغل پدرش چیست؟ چرا کم حرف است؟ چرا هیچوقت در مهمانی های باشگاه شرکت نکرده؟ امشب می ماند یا قرار دارد؟
ییبو احساس میکرد جام قهرمانی کشور را برده است! این تشریفات و استقبال بنظر نمی آمد فقط برای برنده شدن در یک کلاب خصوصی باشد! از اینکه ناگهان مورد توجه انسانهای زیادی قرار گرفت هم خوشحال بود و هم احساس ناامنی میکرد.
ترجیح داد زودتر خودش را از بین این افراد برهاند و به خانه برود.
+از این به بعد بیشتر میام ... با هم حرف میزنیم.
لبخندی زد و از گوشه ای بیرون رفت . در اتاق شخصی چنگ لباسهایش را عوض کرد و چند لحظه به خودش در آینه خیره شد. این مرد در آینه ، همان کسی ست که ییبو دوستش دارد! با اعتماد بنفس و در رتبه اول.
چنگ داخل امد.
×میری؟
ییبو ساک کوچک وسایلش را برداشت.
+هوم میرم خونه.
×برای جشن نمی مونی؟
+نه.
×بیا بشین کارت دارم.
+میخوام زودتر برم خونه دوش بگیرم و منتظر جان بمونم.
چنگ خودش را روی کاناپه انداخت و از ابجویش نوشید.
×براش بیکینی توری مشکی بپوش. خوشش میاد.
ییبو نیمه راه برگشت و روبرویش در مبل نشست.
+شوخی میکنی دیگه؟
چنگ یک بطری اضافه ابجو برای ییبو اورده بود. به سمتش پرت کرد.
×مربی فنگ یه چیزی میخواد بهت بده برای این گفتم بمونی.. درمورد لباس تور توری.. نه شوخی نمیکنم!
+گاا
×همه ی مردا خوششون میاد. جانم که مطمئنم مرده با چشمای خودم دیدم!
ییبو اخمی کرد و از ابجویش نوشید.
+دوست پسر منو دید زدی؟
×اره تو دستشویی دیدم . حتی گفتم بیا اندازه بگیریم تقریبا سایزمون یکیه.
ییبو با حرص خندید.
+بسهههه!
چنگ هم خندید.
×خیلی احمق و حسودی!
به اذیت کردن ییبو ادامه داد.
×ولی واقعا لباس توری مشکی رو امتحان کن. اگه جلوش همچین چیزی بپوشی تا حامله ت نکنه بیخیال نمیشه.
ییبو اهی کشید.
+انگار یادت رفته منم مَردم؟
×چه ربطی داره؟ لباس سکسی تو تن زن و مرد قشنگه.
+البته تو پورنا دیده بودم.. راست میگیا! حتما میخرم!
چنگ به زحمت خنده ش را کنترل کرد و اهسته پرسید.
×حالا بین شما دوتا کی تاپه ؟
ییبو که امشب از شادی و ادرنالین زبانش باز شده بود آماده بود تا هر سوالی را جواب دهد. چندبار پلک زد.
+مشخص نیست؟
×خودت بهم بگو.
+راستش ما..
در باز شد و مربی فنگ داخل شد. چنگ به بخت بدش لعنت فرستاد . باز هم باید برای دانستن پاسخ سوالات تجسس وارانه ش صبر میکرد!
ییبو به احترام فنگ بلند شد و جلو رفت. دستان او را فشرد.
+مربیییی ممنون برای همه چیز! قول میدم تو مسابقات بین باشگاها هم مقام بیارم.
فنگ لبخندی زد و ریشهای تیره ش را خاراند.
×× تو خیلی خاصی. هر چی بدست اوردی از قدرت خودته.
از جیبش پین نقره ای رنگ دراورد و به ییبو داد.
××قشنگه؟
پین کوچک حدودا چهار سانت و گرد بود. روی آن طرح موتور و اعدادی حکاکی شده و پشتش هم سوزن برای اتصال به لباس وجود داشت.
+خیلی قشنگه.
پین را به جلوی پیراهن ییبو متصل کرد. او را جلوی آینه برد. ییبو به خودش نگاه میکرد و فنگ گفت.
××این پین رو سال 1999بردم. وقتی برای اولین بار تو یه مسابقه واقعی کشوری شرکت کردم اینو به همراه مدال بهم دادن. به تو میدمش بعنوان یادگاری.
ییبو به سمت مربی چرخید.
+ولی چجوری قبولش کنم؟ این.. خیلی ارزشمنده.
××درسته برام خیلی باارزشه ولی توام مثل یه جواهری ییبو! میدمش به تو تا بدونی برات آینده روشنی میبینم. شاید بتونی از اعضای یه تیم حرفه ای بشی.
ییبو لبخندی زد و او را درآغوش گرفت.
+ممنون مربی.
مربی چندبار پشتش زد . ییبو با لبخندی تاکسی گرفت و بعد خداحافظی از فنگ و جوچنگ از اتاق خارج شد. چنگ و مربیش به سمت محل مهمانی در گوشه ی باشگاه رفتند. لی و جیانگ هم در بین دختران و پسران درحال نوشیدن و رقصیدن بودند.
فنگ گفت : این پسر خیلی با استعداده و پر از اشتیاق. مطمئنم میتونه یه بایکر مسابقه بشه.
جوچنگ تایید کرد : قبول دارم. تا یکی دوسال دیگه میره تو مسابقات موتوجی پی! باهات شرط میبندم لائوشی!

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now