پارت 52 *

288 59 9
                                    

ییبو زمزمه کرد.
+میخوام یه چیزی بگم.
_بگو.
صدایش هرچند ارام ولی در حمام میپیچید.
+تو .. همیشه همونجوری هستی که من میخوام. بخاطر اینکه خیلی دوسم داری و نمیخوای ناراحت شم.. من خیلی ادم با ثباتی نیستم ولی تو هستی.
تکانی خورد و در وان چرخید. روی ران های جان نشست. سعی کرد با نگاه کردن به صورت مرد مهربانش جملاتش را مرتب کند.
+منظورم اینه که.. من حتی تو تخت باثبات نیستم . یه بار میخوام زیرت انقد ناله کنم تا بمیرم و یه بار دلم میخواد تاپت باشم و دستاتو ببندم.. اخلاقام تو زندگی م همینجوریه. بعضی وقتا خودسرانه تصمیم میگیرم بعضی وقتا برای خرید یه کنسرو کمک لازم دارم. فکر میکنم.. خیلی رو مخم نه ؟
_اینطوری نیست عشقم.
+تو.. همیشه باهام مهربونی. حتی وقتی اون دفعه بهت اسیب زدم هیچی نگفتی. بد اخلاقی نکردی.
ییبو بعد از مدتها درباره چیزهایی که ذهنش را مشغول کرده بودند حرف میزد و جان نمیخواست با جوابی اشتباه دهان او بسته شود. پس با تعلل جواب داد.
_یه زخم کوچیک بود. زود خوب شد. چرا باید بداخلاقی میکردم؟
+اهه جان.. اینجوری نباش.. فقط دلم میخواد بدونم تو چی دوست داری یا از چی لذت میبری. جوچنگ امروز گفت اگه جلوت لباس سکسی سیاه بپوشم خوشت میاد.. راست میگفت ؟ تو از این چیزا خوشت میاد؟
جان برای اینکه پاهایش زیر وزن ییبو خواب نرود کمی تکان خورد و ییبو را جلوتر نشاند.
_من..
+یا کاستوم دوست نداری؟ بزار اصلا یه جور دیگه بپرسم.. تو وقتی تاپی بیشتر لذت میبری یا وقتی باتمی؟
_ییبو چرا انقد حساس شدی.. من هرجور تو بخوای اوکی م.
+فرض کن اصلا با من قرار نمیزاری. با یه پسر دیگه .. تاپش میشی یا باتمش؟
دستهای جان دور کمر ییبو حلقه شد . کف ها تا دنده هایش را پوشانده بود. نگاه جان در چشمان پر از تشویش او گره خورد و سعی کرد کلماتش با دقت انتخاب شود.
_من که بجز تو با هیچ زن و مردی قرار نمیزارم به این چیزا فکر نکردم . پرسیدی از کدوم بیشتر لذت میبرم؟ از هردوش.. فرقی نمیکنه چجوری انجامش بدیم درهرصورت منو تو بهشت غرق میکنی. تو چی میخوای؟ یه رابطه ثابت؟
+نمیدونم .. شاید.
_فقط بگو . میخوای باتمت باشم؟ تا اخرین نفس برات ناله میکنم.. میخوای تاپ باشم؟ تا وقتی دلت بخواد به پروستاتت میزنم تا بیفتی تو بغلم. میخوای بزارم بعضی وقتا جامون عوض بشه؟ بنظر من سوییچ بودن هیچ ایرادی نداره.
ییبو بینی ش را بالا کشید.
+نگاش کن مثل یه گی پنجاه ساله حرف میزنه!
جان خندید.
_احمق.. برای این چیزا نگران نباش خب؟ فقط بیا از بدنمون تا وقتی سالمه استفاده کنیم تا از لذت پر شیم. باشه؟
دستهای ییبو دور گردن جان حلقه شد و هومی گفت.
_چیز دیگه ای هست که تو سرت باشه و بخوای بگی؟
+اره هست.. جان..
_بله
+همیشه دوسم داشته باش.
_باشه پاپی کوچولوم.
+این مدت چندبار برای مصاحبه رفتی ولی هنوز کار پیدا نکردی. من بهت ایمان دارم. میدونم بلاخره یه جای خوب استخدام میشی.. همه چیزو نریز تو خودت و باهام صحبت کن.
شانه ی ییبو را بوسید . این مرد کوچک همان نیمه گمشده ای ست که میداند دقیقا چه حرفی بزند تا محبوبش آرام شود. بدون اینکه جان چیزی بگوید او میداند در سرش چه میگذرد. محکم تر در اغوشش گرفت.
_وانگ ییبو هیچ وقت ترکم نکن. بیا تا اخرین لحظه عمرمون کنار هم بمونیم.
+من بدون تو جایی نمیرم.
کمی بعد جان موهای ییبو را شست. حوله اش را به او داد تا خودش را خشک کند. جان هم بعد شستن خودش و تخلیه وان با همان بدن خیس باکسر پوشید و باقی لباسهایش در دست ، بیرون رفت.
چراغ های هال و اتاق خاموش بود. به اتاق خواب رفت و ییبو را با همان حوله روی تخت یافت. صورتش با نور موبایل روشن بود و اخمی میان ابروانش نشسته بود.
_چرا لباس نپوشیدی؟ سرما میخوری.
صدای غرش اسمان و با فاصله چند ثانیه شرشر باران در گوششان پیچید. ییبو بلند شد و به سمت جان رفت. لباسهایش را کناری انداخت و لبهایش را محکم بوسید. با حلقه شدن دست جان دور کمرش بوسه هایشان شدت گرفت . جان به سمت تخت هدایتش کرد و رویش خزید.
ییبو سریع به نفس نفس افتاده بود.
+جان .. به وحشیانه ترین روشی که میتونی بفاکم بده.
چندبار پلک زد. رعد و برق لحظه ای اتاق را نورانی کرد.
_چیشده ییبو؟
+هیچی..
سر جان در گردنش فرو رفت و ییبو نالید.
+همه جامو مارک کن!

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now